( صفت ) دل آزرده غمناک .
دل افگار
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(دِ. اَ ) (ص مر. ) آزرده ، دلتنگ .
لغت نامه دهخدا
دل افگار. [ دِ اَ ] ( ص مرکب ) دل فگار.دل ریش. دل شکسته. ( ناظم الاطباء ). خسته دل. دل خسته. پریشان خاطر. دل گرفته. کاسف البال. مغموم. غمین. غمگین. مکمود. کمد. کامد. مهموم. افگار. مکروب :
نخستین به گل شادخوارت کند
پس آنگه دل افگار خارت کند.
بدخواه او اسیر و نگونسار و خاکسار.
رحیل آمدش هم در آن هفته پیش
دل افگار و سربسته و روی ریش.
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد.
ناله کن بلبل که گلبانگ دل افگاران خوشست.
نخستین به گل شادخوارت کند
پس آنگه دل افگار خارت کند.
فردوسی.
بدگوی او نژند و دل افگار و مستمندبدخواه او اسیر و نگونسار و خاکسار.
فرخی.
دویم آنکه چون به خانه روی سلام مرا به مادر دل افگار من برسانی. ( قصص الانبیاء ص 51 ).رحیل آمدش هم در آن هفته پیش
دل افگار و سربسته و روی ریش.
سعدی.
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحروه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد.
حافظ.
ناگشوده گل نقاب آهنگ رحلت ساز کردناله کن بلبل که گلبانگ دل افگاران خوشست.
حافظ.
فرهنگ عمید
دل آزرده، آزرده دل، دل ریش، دل خسته، غمناک.
جدول کلمات
دل خسته ، غمناک
پیشنهاد کاربران
غمناک
کلمات دیگر: