کلمه جو
صفحه اصلی

هدام

فرهنگ فارسی

دوران سر که از سواری کشتی عارض شود دواری که انسان را بدریا عارض شود بیماری دریا

لغت نامه دهخدا

هدام. [ هَُ ] ( ع اِ ) دُوَران سر که از سواری کشتی عارض شود. ( منتهی الارب ). دواری که انسان را به دریا عارض شود. ( اقرب الموارد ). بیماری دریا. دریا گرفتگی. ( یادداشت به خط مؤلف ).

هدام. [ هَُ ] ( اِخ ) دهی کوچک است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز در 52 هزارگزی شمال خاوری اهواز، کنارراه اتومبیل رو مسجدسلیمان به اهواز واقع و دارای پانزده تن سکنه است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

هدام . [ هَُ ] (اِخ ) دهی کوچک است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز در 52 هزارگزی شمال خاوری اهواز، کنارراه اتومبیل رو مسجدسلیمان به اهواز واقع و دارای پانزده تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


هدام . [ هَُ ] (ع اِ) دُوَران سر که از سواری کشتی عارض شود. (منتهی الارب ). دواری که انسان را به دریا عارض شود. (اقرب الموارد). بیماری دریا. دریا گرفتگی . (یادداشت به خط مؤلف ).



کلمات دیگر: