(تَ سَ سُ ) [ ع . ] (مص ل . ) سفسطه کردن ، استدلال باطل کردن .
تسفسط
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
تسفسط. [ ت َ س َ س ُ ] ( ع مص ) سفسطة. سوفسطایی شدن :
این تسفسط نیست تقلیب خداست
می نماید که حقیقتها کجاست.
لاجرم بدتر بود زین هر دو گبر.
این تسفسط نیست تقلیب خداست
می نماید که حقیقتها کجاست.
مولوی.
پس تسفسط آمد این دعوی جبرلاجرم بدتر بود زین هر دو گبر.
مولوی.
و رجوع به سفسطه و سوفسطایی شود.کلمات دیگر: