جمعيت , ازدحام , شلوغي , اجتماع , گروه , ازدحام کردن , چپيدن , بازور وفشارپرکردن , انبوه مردم , رشک , حسد , حسادت , حسد بردن به , غبطه خوردن , ايل وتبار , گروه بيشمار , دسته , گروه ترکان ومغولا ن
حشد
عربی به فارسی
گرداوردن , توده کردن , متراکم کردن
فرهنگ فارسی
فراهم آوردن
لغت نامه دهخدا
حشد. [ ح ُش ْ ش َ ] ( ع اِ ) ج ِ حاشد.
حشد. [ ح َ / ح َ ش َ ] ( ع اِ ) جماعت. گروه.
حشد. [ ح َ ش ِ ] ( ع ص ) آنکه در بذل مال کوشش و یاری و مال دریغ نورزد. وشکول. محتشد. ج ، حشاد. || عین حشد؛ چشمه که آبش خشک نشود. || وادی حشد؛ وادیی که بی باران بسیار جاری نشود.
حشد. [ ح َ] ( ع مص ) فراهم آوردن. گرد کردن. جمع کردن. با هم آوردن. || فراهم آمدن. ( تاج المصادر بیهقی )( زوزنی ) ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ). گرد شدن. جمع آمدن. || حشد زرع ؛ روئیدن کشت. تمام برآمدن کشت. || حشد ناقه لبن را؛ فرود آوردن مایه ( ناقه ) شیر را در پستان. حشد قوم ؛ گرد آمدن آنان برای یاری یا زود رسیدن آوازدهنده را یا فراهم آمدن برای امری واحد. ( منتهی الارب ). جمع شدن برای کاری.
حشد. [ ح َ / ح َ ش َ ] ( ع اِ ) جماعت. گروه.
حشد. [ ح َ ش ِ ] ( ع ص ) آنکه در بذل مال کوشش و یاری و مال دریغ نورزد. وشکول. محتشد. ج ، حشاد. || عین حشد؛ چشمه که آبش خشک نشود. || وادی حشد؛ وادیی که بی باران بسیار جاری نشود.
حشد. [ ح َ] ( ع مص ) فراهم آوردن. گرد کردن. جمع کردن. با هم آوردن. || فراهم آمدن. ( تاج المصادر بیهقی )( زوزنی ) ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ). گرد شدن. جمع آمدن. || حشد زرع ؛ روئیدن کشت. تمام برآمدن کشت. || حشد ناقه لبن را؛ فرود آوردن مایه ( ناقه ) شیر را در پستان. حشد قوم ؛ گرد آمدن آنان برای یاری یا زود رسیدن آوازدهنده را یا فراهم آمدن برای امری واحد. ( منتهی الارب ). جمع شدن برای کاری.
حشد. [ ح َ / ح َ ش َ ] (ع اِ) جماعت . گروه .
حشد. [ ح َ ش ِ ] (ع ص ) آنکه در بذل مال کوشش و یاری و مال دریغ نورزد. وشکول . محتشد. ج ، حشاد. || عین حشد؛ چشمه که آبش خشک نشود. || وادی حشد؛ وادیی که بی باران بسیار جاری نشود.
حشد. [ ح َ] (ع مص ) فراهم آوردن . گرد کردن . جمع کردن . با هم آوردن . || فراهم آمدن . (تاج المصادر بیهقی )(زوزنی ) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). گرد شدن . جمع آمدن . || حشد زرع ؛ روئیدن کشت . تمام برآمدن کشت . || حشد ناقه لبن را؛ فرود آوردن مایه (ناقه ) شیر را در پستان . حشد قوم ؛ گرد آمدن آنان برای یاری یا زود رسیدن آوازدهنده را یا فراهم آمدن برای امری واحد. (منتهی الارب ). جمع شدن برای کاری .
حشد. [ ح ُش ْ ش َ ] (ع اِ) ج ِ حاشد.
کلمات دیگر: