کلمه جو
صفحه اصلی

خشان

فرهنگ فارسی

بطنی است از مدحج

لغت نامه دهخدا

خشان . [ خ َ / خ ِش ْشا ] (اِخ ) بطنی است از مدحج . (از انساب سمعانی ).


خشان . [ خ ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خشن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).


خشان . [ خ ُ ] (اِخ ) نام پسر لای بن عصم است . (از منتهی الارب ).


خشان . [خ ِ ] (ع مص ) درشتی کردن با کسی در سخن یا در کار. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). رجوع به مخاشنه شود.


خشان. [ خ ِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ خشن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).

خشان. [خ ِ ] ( ع مص ) درشتی کردن با کسی در سخن یا در کار. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). رجوع به مخاشنه شود.

خشان. [ خ ُ ] ( اِخ ) نام جد عبدالعزیزبن بدربن زیدبن معاویه است و اسم او عبدالعزی بود و سپس پیغمبر نام او را تغییر داد. ( از منتهی الارب ).

خشان. [ خ ُ ] ( اِخ ) نام پسر لای بن عصم است. ( از منتهی الارب ).

خشان. [ خ َ / خ ِش ْشا ] ( اِخ ) بطنی است از مدحج. ( از انساب سمعانی ).

خشان . [ خ ُ ] (اِخ ) نام جد عبدالعزیزبن بدربن زیدبن معاویه است و اسم او عبدالعزی بود و سپس پیغمبر نام او را تغییر داد. (از منتهی الارب ).


دانشنامه عمومی



کلمات دیگر: