( حشرجة ) حشرجة.[ ح َ رَ ج َ ] ( ع اِ ) یکی حشرج. رجوع به حشرج شود.
حشرجة. [ ح َ رَ ج َ ] ( ع مص ) خرخر کردن محتضر گاه جان دادن. غرغره محتضر و تردد نفس او. آمد و شد کردن جان در گلو وقت مرگ و گردیدن آواز در حلق در آن حال. خرخراک مرگی. ( مهذب الاسماء ). || گردیدن آواز خر در حلق وی.
حشرجة. [ ح َ رَ ج َ ] ( ع مص ) خرخر کردن محتضر گاه جان دادن. غرغره محتضر و تردد نفس او. آمد و شد کردن جان در گلو وقت مرگ و گردیدن آواز در حلق در آن حال. خرخراک مرگی. ( مهذب الاسماء ). || گردیدن آواز خر در حلق وی.