حشان . [ ح ُش ْ شا ] (اِخ ) نام اطمی به مدینة بر یمین طریق قبور شهداء. (معجم البلدان ).
حشان
لغت نامه دهخدا
حشان. [ ح ِش ْ شا ] ( ع اِ ) ج ِ حش. بستانها. ( معجم البلدان ) ( منتهی الارب ).
حشان. [ ح ِش ْ شا ] ( اِخ ) نام کوشکی از یهود به مدینة. ( معجم البلدان ).
حشان. [ ح ُش ْ شا ] ( اِخ ) نام اطمی به مدینة بر یمین طریق قبور شهداء. ( معجم البلدان ).
حشان. [ ح َش ْ شا ] ( ع اِ ) ج ِ حش.خرمابنان کوتاه نابالیده بی تیمار. ( منتهی الارب ).
حشان. [ ] ( اِخ ) نام شعبه ای از قبیله حنیکه از بنی اشعر. ( تاریخ قم ص 283 ). || بنی ربیعه و دارم را گویند. ( تاج العروس ).
حشان. [ ح ِش ْ شا ] ( اِخ ) نام کوشکی از یهود به مدینة. ( معجم البلدان ).
حشان. [ ح ُش ْ شا ] ( اِخ ) نام اطمی به مدینة بر یمین طریق قبور شهداء. ( معجم البلدان ).
حشان. [ ح َش ْ شا ] ( ع اِ ) ج ِ حش.خرمابنان کوتاه نابالیده بی تیمار. ( منتهی الارب ).
حشان. [ ] ( اِخ ) نام شعبه ای از قبیله حنیکه از بنی اشعر. ( تاریخ قم ص 283 ). || بنی ربیعه و دارم را گویند. ( تاج العروس ).
حشان . [ ] (اِخ ) نام شعبه ای از قبیله ٔ حنیکه از بنی اشعر. (تاریخ قم ص 283). || بنی ربیعه و دارم را گویند. (تاج العروس ).
حشان . [ ح َش ْ شا ] (ع اِ) ج ِ حش .خرمابنان کوتاه نابالیده ٔ بی تیمار. (منتهی الارب ).
حشان . [ ح ِش ْ شا ] (اِخ ) نام کوشکی از یهود به مدینة. (معجم البلدان ).
حشان . [ ح ِش ْ شا ] (ع اِ) ج ِ حش . بستانها. (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
کلمات دیگر: