حصاء. [ ح َ ص ص ْ صا ] (اِخ ) نام اسبی مر سراقةبن مرداس و حزن بن مرادس بوده است .
حصاء
لغت نامه دهخدا
حصاء. [ ح َ ص ْ صا ] (اِخ )زمینی از آن بنی عبداشربن ابی بکر. (معجم البلدان ).
حصاء. [ ح َص ْ صا] ( ع ص ، اِ ) زن موی رفته از سر. زن دغ سر. ( آنندراج ).مؤنث احص ؛ بی موی. ( معجم البلدان ). || سال تنگ. ( مهذب الاسماء ). سال بی نفع و بی خیر. ( منتهی الارب ). || زن بدیمن. زن بدقدم. || باد روشن بی گرد و غبار. ( آنندراج ). || زمین بی گیاه. ( معجم البلدان ). || لحیة حصاء؛ریشی شکسته و کوتاه که دراز نشود. ( مهذب الاسماء ).
حصاء. [ ح َ ص ص ْ صا ] ( اِخ ) نام اسبی مر سراقةبن مرداس و حزن بن مرادس بوده است.
حصاء. [ ح َ ص ْ صا ] ( اِخ )زمینی از آن بنی عبداشربن ابی بکر. ( معجم البلدان ).
حصاء. [ ح َ ] (ع اِ) سنگریزه ها. سنگ ریزه . (دهار) (منتهی الارب ). شن . یکی آن حصاة است . و در تداول شعرای فارسی زبان همزه ٔ آخرش افتاده است . رجوع به حصا شود. || جوهر حجری که در مثانه و گرده و معاء و کبد و طحال و ریه پیدا شود. تهانوی گوید: به فتح حاء و صاد مهملتین و به مد الف ، سنگ ریزه . علامة گوید: آن جوهری است از ماده ٔ سنگ که در مثانه و کلیه متکون و در روده و جگر و شش نیزتولید میشود. سبب تولید آن هم استعمال غذاهای لزج که حرارت غریزیه آن را متحجر میکند میباشد. چنانکه دربحرالجواهر ذکر کرده است . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
حصاء. [ ح َص ْ صا] (ع ص ، اِ) زن موی رفته از سر. زن دغ سر. (آنندراج ).مؤنث احص ؛ بی موی . (معجم البلدان ). || سال تنگ . (مهذب الاسماء). سال بی نفع و بی خیر. (منتهی الارب ). || زن بدیمن . زن بدقدم . || باد روشن بی گرد و غبار. (آنندراج ). || زمین بی گیاه . (معجم البلدان ). || لحیة حصاء؛ریشی شکسته و کوتاه که دراز نشود. (مهذب الاسماء).