منع کردن یا ابا نمودن یا دست به دعا برداشتن .
دست پیش داشتن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دست پیش داشتن. [ دَ ت َ ] ( مص مرکب ) منع کردن. ( برهان ) ( غیاث ) ( آنندراج ) :
هوس بر آتش وصل تو خویش رازده بود
اگر حجاب نمیداشت دست پیش مرا.
دست چنین پیش که دارد که ما
زاری ازین بیش که دارد که ما.
چو دست پیش تو دارد کسی گره کردی
ولی بوقت خراش دل آهنین چنگی.
دست اگر پیش ندارم سر من در پیش است.
گفت خاموش که هرکس که جمالی دارد
هر کجاپای نهد دست بدارندش پیش.
هوس بر آتش وصل تو خویش رازده بود
اگر حجاب نمیداشت دست پیش مرا.
ملا شانی تکلو ( از آنندراج ).
|| ابا نمودن. ( ناظم الاطباء ). || دست به دعا برداشتن. ( برهان ). گریه کردن و دست به دعا برآوردن. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). تضرع کردن. استدعا کردن. ( ناظم الاطباء ) : دست چنین پیش که دارد که ما
زاری ازین بیش که دارد که ما.
نظامی ( از آنندراج ).
|| دست بستن پیش کسی. ( برهان ) ( آنندراج ). || کدیه و گدائی کردن. ( برهان ).کنایه از گدائی. ( غیاث ) ( آنندراج ). دست دراز کردن پیش کسی. ( از آنندراج ) : چو دست پیش تو دارد کسی گره کردی
ولی بوقت خراش دل آهنین چنگی.
صائب ( از آنندراج ).
خجلتم هست اگرقدرت احسانی نیست دست اگر پیش ندارم سر من در پیش است.
تأثیر ( از آنندراج ).
|| اعزاز و اکرام کسی کردن. ( آنندراج ) : گفت خاموش که هرکس که جمالی دارد
هر کجاپای نهد دست بدارندش پیش.
سعدی ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: