پوینده
پویندگان
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
پویندگان. [ ی َ دَ / دِ ] ( اِ ) ج ِ پوینده :
ز پویندگان هر که مویش نکوست
بکشت و بر ایشان برآهیخت پوست.
نپوید چو پویندگان هر سویی.
خورش کردشان سبزه وکاه و جو.
بپوشید بالای گویندگان.
ز پویندگان هر که مویش نکوست
بکشت و بر ایشان برآهیخت پوست.
فردوسی.
ببالا ندارد جز این نیرویی نپوید چو پویندگان هر سویی.
فردوسی.
ز پویندگان هر که بد تیزروخورش کردشان سبزه وکاه و جو.
فردوسی.
بدینگونه از چرم پویندگان بپوشید بالای گویندگان.
فردوسی.
پیشنهاد کاربران
پویندگان:به معنی جانوران پوینده و چهارپایان به کار رفته است.
( ( ز پویندگان هر چه مویش نکوست
بکشت و ز سرشان برآهیخت پوست ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 251. )
( ( ز پویندگان هر چه مویش نکوست
بکشت و ز سرشان برآهیخت پوست ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 251. )
کلمات دیگر: