کلمه جو
صفحه اصلی

حشاک

لغت نامه دهخدا

حشاک. [ ح َش ْشا ] ( اِخ ) نام رودی است. سرچشمه آن هرماس است و به دجله ریزد. و نیز نام وادیی به جزیرة در شمال عراق که از الهرماس تا دجله ممتد است. ( معجم البلدان ).

حشاک. [ ح َش ْ شا ] ( اِخ ) ( یوم... ) و یوم الثرثار. دو روز از ایام عرب است که به نام آن نهر خوانده شده و در آن وقعه یی در میان قیس و تغلب در عصر اسلام رخ داده است. ( الامثال میدانی ).

حشاک. [ ح ِ ] ( ع اِ ) چوبی که بدان دهان بزغاله بندند تا شیر نمکد. ( منتهی الارب ).

حشاک . [ ح َش ْ شا ] (اِخ ) (یوم ...) و یوم الثرثار. دو روز از ایام عرب است که به نام آن نهر خوانده شده و در آن وقعه یی در میان قیس و تغلب در عصر اسلام رخ داده است . (الامثال میدانی ).


حشاک . [ ح َش ْشا ] (اِخ ) نام رودی است . سرچشمه ٔ آن هرماس است و به دجله ریزد. و نیز نام وادیی به جزیرة در شمال عراق که از الهرماس تا دجله ممتد است . (معجم البلدان ).


حشاک . [ ح ِ ] (ع اِ) چوبی که بدان دهان بزغاله بندند تا شیر نمکد. (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: