کنایه از قطع کردن دست دست بریدن
دست برون کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دست برون کردن. [ دَ ب ِ / ب ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از قطع کردن دست. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از شرفنامه منیری ). دست بریدن. ( برهان ) :
با چنین دست مرا دست برون کن پس از این
گر قناعت نکند دست کشد پیش نیاز.
با چنین دست مرا دست برون کن پس از این
گر قناعت نکند دست کشد پیش نیاز.
انوری ( از آنندراج ).
|| به معنی دست برآوردن. ( برهان ). رجوع به دست برآوردن شود. || طغیان کردن. جوشیدن. دست برآوردن برای زدن یا از میان بردن. || کنایه از دست زدن. ( برهان ). اقدام کردن.کلمات دیگر: