دست بر افشاندن دست افشاندن کنایه از جدا شدن و ترک گفتن .
دست برفشاندن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دست برفشاندن. [ دَ ب َ ف َ / ف ِ دَ ] ( مص مرکب ) دست برافشاندن. دست افشاندن. کنایه از جدا شدن و ترک گفتن. ( آنندراج ). ورجوع به دست افشاندن و دست برافشاندن شود. || حرکت دادن دست به اطراف. رقص کردن :
ندانی که شوریده حالان مست
چرا برفشانند در رقص دست.
محتسب گر می خورد معذور دارد مست را.
محب ار سر نیفشاند بخیل است.
برفشاند دست و بیند جانفشانیهای من.
گرد دست و پای خود چون گربه لیسیدن چرا.
ندانی که شوریده حالان مست
چرا برفشانند در رقص دست.
سعدی.
قاضی ار با ما نشیند برفشاند دست رامحتسب گر می خورد معذور دارد مست را.
سعدی.
حبیب آنجا که دستی برفشاندمحب ار سر نیفشاند بخیل است.
سعدی.
مطربا بنواز تا سرو سهی بالای من برفشاند دست و بیند جانفشانیهای من.
فنائی ( از آنندراج ).
جسم خاکی چیست کز وی دست نتوان برفشاندگرد دست و پای خود چون گربه لیسیدن چرا.
صائب ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: