کلمه جو
صفحه اصلی

استقامه

عربی به فارسی

راستکاري , درستکاري , درستي , امانت , ديانت , صداقت


لغت نامه دهخدا

( استقامة ) استقامة. [ اِ ت ِ م َ ]( ع مص ) استقامت. راستی. اعتدال. ایستادن. راست شدن.( زوزنی ) ( غیاث ) ( مجمل اللغة ) ( تاج المصادر بیهقی ). راست ایستادن. ( مجمل اللغة ). راست بایستادن. ( زوزنی )( تاج المصادر بیهقی ). درست شدن. درستی :
مکارمها بحکم تو گرفتست استقامتها
که باشد استقامتهای کشتی ها به لنگرگاه.
منوچهری.
از روی سلامت نیت و استقامت عزیمت و استمرار هواداری در این باب... ( تاریخ بیهقی ص 316 ). اصدر امیرالمؤمنین کتابه هذا و قد استقامت له الامور و جری علی اذلاله التدبیر. ( تاریخ بیهقی ص 301 ). مدت ملک او در استقامت چهار سال بود. ( فارسنامه ابن البلخی ص 83 ). و بر این قاعده درست و سنن استقامت استمرار و اطراد یافت. ( کلیله و دمنه ). و هر جانوری که در این کارها اهمال نماید از استقامت معیشت محروم آید. ( کلیله و دمنه ). ملک نوح بوقت استقامت کار خواست که بقضای حق ایشان قیام نماید.( ترجمه تاریخ یمینی ص 130 ).
چو برگردد مزاج از استقامت
بدشواری بدست آید سلامت.
نظامی.
|| ایستادگی. پایداری. پایداری کردن. پائیدن. پافشاری. قوام. استقرار. پا فشردن در. ثبات. درایستادن در کاری. پابرجائی : ترس و بیم کاریست که هیچکس را استقامت بی آن ممکن نگردد. ( کلیله و دمنه ). و استقامت پدید آمده بود. ( کلیله و دمنه ). || بها کردن. قیمت کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مجمل اللغة ): استقمت السلعة استقامةً؛ بها کردم رخت را. ( منتهی الارب ). || هدی. || الاستقامة؛ هی کون الخط بحیث تنطبق اجزاؤه المفروضة بعضها علی بعض علی جمیع الاوضاع ، و فی اصطلاح اهل الحقیقةهی الوفاء بالعهود کلها و ملازمة الصراط المستقیم برعایة حدالتوسط فی کل الامور من الطعام و الشراب و اللباس فی کل امر دینی و دنیوی فذلک هو الصراط المستقیم کالصراط المستقیم فی الاَّخرة و لذلک قال النبی صلی اﷲ علیه و سلم : شیبتنی سورة هود اذ انزل فیها «فاستقم کما امرت ». ( قرآن 112/11 ). ( تعریفات جرجانی ). || الاستقامة؛ ان یجمع بین اداء الطاعة و اجتناب المعاصی و قیل الاستقامة ضد الاعوجاج و هی مرور العبد فی طریق العبودیة بارشاد الشرع و العقل.( تعریفات جرجانی ). || الاستقامة؛ المداومة، و قیل ان لاتختار علی اﷲ شیئاً. ( تعریفات جرجانی ). الاستقامة؛ قال ابوعلی الدقاق لها مدارج ثلاثة. اولها التقویم و هو تأدیب النفس و ثانیها الاقامة و هی تهذیب القلوب و ثالثها الاستقامة و هی تقریب الاسرار. ( تعریفات جرجانی ). الاستقامة؛ هی عند اهل السلوک ان تجمع بین اداء الطاعة و اجتناب المعاصی و قال السری الاستقامة ان لاتختار علی اﷲ شیئاً و قیل هی الخوف من العزیز الجبار و الحب للنبی المختار و قیل حقیقة الاستقامة لایطیقها الاّ الانبیاء و اکابر الاولیاء لان الاستقامة الخروج عن المعهودات و مفارقة الرسوم و العادات و القیام فی امراﷲ بالنوافل و المکتوبات ، و قال یحیی بن معاذ هی علی ثلثة اضرب : استقامة اللسان علی کلمة الشهادة و استقامة الجنان علی صدق الارادة و استقامة الارکان علی الجهد فی العبادة، کذا فی خلاصةالسلوک. و عند اهل الهیئة و النجوم حرکة الکوکب الی التوالی و قد عرفت قبیل هذا. و عند المحاسبین کون الخط مستقیماً و قد مرّ فی فصل الطاء المهملة من باب الخاء المعجمة. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).

استقامة. [ اِ ت ِ م َ ](ع مص ) استقامت . راستی . اعتدال . ایستادن . راست شدن .(زوزنی ) (غیاث ) (مجمل اللغة) (تاج المصادر بیهقی ). راست ایستادن . (مجمل اللغة). راست بایستادن . (زوزنی )(تاج المصادر بیهقی ). درست شدن . درستی :
مکارمها بحکم تو گرفتست استقامتها
که باشد استقامتهای کشتی ها به لنگرگاه .

منوچهری .


از روی سلامت نیت و استقامت عزیمت و استمرار هواداری در این باب ... (تاریخ بیهقی ص 316). اصدر امیرالمؤمنین کتابه هذا و قد استقامت له الامور و جری علی اذلاله التدبیر. (تاریخ بیهقی ص 301). مدت ملک او در استقامت چهار سال بود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 83). و بر این قاعده ٔ درست و سنن استقامت استمرار و اطراد یافت . (کلیله و دمنه ). و هر جانوری که در این کارها اهمال نماید از استقامت معیشت محروم آید. (کلیله و دمنه ). ملک نوح بوقت استقامت کار خواست که بقضای حق ایشان قیام نماید.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 130).
چو برگردد مزاج از استقامت
بدشواری بدست آید سلامت .

نظامی .


|| ایستادگی . پایداری . پایداری کردن . پائیدن . پافشاری . قوام . استقرار. پا فشردن در. ثبات . درایستادن در کاری . پابرجائی : ترس و بیم کاریست که هیچکس را استقامت بی آن ممکن نگردد. (کلیله و دمنه ). و استقامت پدید آمده بود. (کلیله و دمنه ). || بها کردن . قیمت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة): استقمت السلعة استقامةً؛ بها کردم رخت را. (منتهی الارب ). || هدی . || الاستقامة؛ هی کون الخط بحیث تنطبق اجزاؤه المفروضة بعضها علی بعض علی جمیع الاوضاع ، و فی اصطلاح اهل الحقیقةهی الوفاء بالعهود کلها و ملازمة الصراط المستقیم برعایة حدالتوسط فی کل الامور من الطعام و الشراب و اللباس فی کل ّ امر دینی و دنیوی فذلک هو الصراط المستقیم کالصراط المستقیم فی الاَّخرة و لذلک قال النبی صلی اﷲ علیه و سلم : شیبتنی سورة هود اذ انزل فیها «فاستقم کما امرت ». (قرآن 112/11). (تعریفات جرجانی ). || الاستقامة؛ ان یجمع بین اداء الطاعة و اجتناب المعاصی و قیل الاستقامة ضد الاعوجاج و هی مرور العبد فی طریق العبودیة بارشاد الشرع و العقل .(تعریفات جرجانی ). || الاستقامة؛ المداومة، و قیل ان لاتختار علی اﷲ شیئاً. (تعریفات جرجانی ). الاستقامة؛ قال ابوعلی الدقاق لها مدارج ثلاثة. اولها التقویم و هو تأدیب النفس و ثانیها الاقامة و هی تهذیب القلوب و ثالثها الاستقامة و هی تقریب الاسرار. (تعریفات جرجانی ). الاستقامة؛ هی عند اهل السلوک ان تجمع بین اداء الطاعة و اجتناب المعاصی و قال السری الاستقامة ان لاتختار علی اﷲ شیئاً و قیل هی الخوف من العزیز الجبار و الحب ّ للنبی المختار و قیل حقیقة الاستقامة لایطیقها الاّ الانبیاء و اکابر الاولیاء لان الاستقامة الخروج عن المعهودات و مفارقة الرسوم و العادات و القیام فی امراﷲ بالنوافل و المکتوبات ، و قال یحیی بن معاذ هی علی ثلثة اضرب : استقامة اللسان علی کلمة الشهادة و استقامة الجنان علی صدق الارادة و استقامة الارکان علی الجهد فی العبادة، کذا فی خلاصةالسلوک . و عند اهل الهیئة و النجوم حرکة الکوکب الی التوالی و قد عرفت قبیل هذا. و عند المحاسبین کون الخط مستقیماً و قد مرّ فی فصل الطاء المهملة من باب الخاء المعجمة. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
- استقامت امر ؛ پیوستگی امر.
- استقامت بخرج دادن ؛ استقامت کردن . پافشاری کردن . پایداری کردن .
- استقامت رأی ؛ ثبات اراده .
- استقامت کردن ؛ پای داشتن . مقاومت کردن . ثبات ورزیدن . پای فشردن .
- استقامت یافتن ؛ مستقیم شدن .
|| (اصطلاح نجوم ) سیر کوکب به نَضدِ بروج .


کلمات دیگر: