دوری افکندن فرقت انداختن
جدایی فکندن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
جدایی فکندن. [ ج ُ ف ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دوری افکندن. فرقت انداختن :
جفت چرا کردشان به حکمت و صنعت
چون بمیانشان فکند خواست جدایی.
جفت چرا کردشان به حکمت و صنعت
چون بمیانشان فکند خواست جدایی.
ناصرخسرو.
رجوع به جدایی و جدا شود.کلمات دیگر: