کلمه جو
صفحه اصلی

شیحان

فرهنگ فارسی

دراز .

لغت نامه دهخدا

شیحان. [ ش َ ] ( ع ص ) صاحب رشک و غیور. ( منتهی الارب ). مرد غیور بسبب حذر بر ناموس خود. ( از اقرب الموارد ). || مرد برحذر و بیمناک.( منتهی الارب ). || اسب سخت نفس. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || دراز از هر چیز.( منتهی الارب ). طویل. ( از اقرب الموارد ). || آنکه در دویدن نرمی کند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || مرد جد. ( از اقرب الموارد ).

شیحان. ( ع ص ) دراز. ( از اقرب الموارد ).

شیحان. [ ش َ ] ( اِخ ) کوهی است مشرف بر تمام کوههای اطراف قدس. ( از معجم البلدان ). کوهی بلند در حوالی قدس. ( منتهی الارب ).

شیحان . (ع ص ) دراز. (از اقرب الموارد).


شیحان . [ ش َ ] (اِخ ) کوهی است مشرف بر تمام کوههای اطراف قدس . (از معجم البلدان ). کوهی بلند در حوالی قدس . (منتهی الارب ).


شیحان . [ ش َ ] (ع ص ) صاحب رشک و غیور. (منتهی الارب ). مرد غیور بسبب حذر بر ناموس خود. (از اقرب الموارد). || مرد برحذر و بیمناک .(منتهی الارب ). || اسب سخت نفس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دراز از هر چیز.(منتهی الارب ). طویل . (از اقرب الموارد). || آنکه در دویدن نرمی کند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مرد جد. (از اقرب الموارد).



کلمات دیگر: