مجروح دل کنایه از دلشکسته
خلیده دل
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خلیده دل. [ خ َ دَ / دِ دِ] ( ص مرکب ) مجروح دل. کنایه از دلشکسته :
بکوه و بصحرا نهادند روی
همی شد خلیده دل و راه جوی.
خلیده دل و با غم و گفتگوی.
ز لشکر سوی دژ نهادند روی.
بکوه و بصحرا نهادند روی
همی شد خلیده دل و راه جوی.
فردوسی.
وز آنجا بجیحون نهادند روی خلیده دل و با غم و گفتگوی.
فردوسی.
همیشه خلیده دل و راه جوی ز لشکر سوی دژ نهادند روی.
فردوسی.
کلمات دیگر: