کلمه جو
صفحه اصلی

عنجره

لغت نامه دهخدا

( عنجرة ) عنجرة.[ ع َ ج َ رَ ] ( ع مص ) دراز کردن هر دو لب و درپیچیدن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دراز کردن هر دو لب و برگرداندن آنها و صدا برآوردن. ( از اقرب الموارد ). و این مخصوص لب است کما اینکه زنجرة اختصاص به زدن انگشت دارد. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

عنجرة. [ ع َ ج َرَ ] ( ع ص ) زن دلیر بی باک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). زن باجرأت. ( از اقرب الموارد ).

عنجرة. [ ] ( اِخ ) نام یکی از پنج در سیستان بود که غالباًآن را با غین معجمه نوشته اند. رجوع به غنجرة شود.

عنجرة. [ ] (اِخ ) نام یکی از پنج در سیستان بود که غالباًآن را با غین معجمه نوشته اند. رجوع به غنجرة شود.


عنجرة. [ ع َ ج َرَ ] (ع ص ) زن دلیر بی باک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). زن باجرأت . (از اقرب الموارد).


عنجرة.[ ع َ ج َ رَ ] (ع مص ) دراز کردن هر دو لب و درپیچیدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دراز کردن هر دو لب و برگرداندن آنها و صدا برآوردن . (از اقرب الموارد). و این مخصوص لب است کما اینکه زنجرة اختصاص به زدن انگشت دارد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


دانشنامه عمومی

شهر عنجره (به عربی: عنجره) در عجلون در کشور اردن واقع شده است. جمعیت این شهر ۱۷٫۶۱۸ نفر است.
اردن
فهرست شهرهای اردن


کلمات دیگر: