کلمه جو
صفحه اصلی

حوام

لغت نامه دهخدا

حوام. [ ح ِ ] ( ع مص ) حیام. حوم. قصد کارکردن. ( منتهی الارب ). آهنگ کردن. رجوع به حوم شود.


کلمات دیگر: