مونث حوی گردکی هر چیزی .
حویه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( حویة ) حویة. [ح َ وی ی َ ] ( ع اِمص ) مؤنث حوی. ( اقرب الموارد ). گردگی هر چیزی. ( منتهی الارب ). || چرب روده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( زمخشری ) ( بحر الجواهر ) ( ترجمان عادل بن علی ). ج ، حوایا. || گلیم که گرداگرد کوهان شتر نهند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || مرغی است خرد. ( منتهی الارب ).
حویة. [ح َ وی ی َ ] (ع اِمص ) مؤنث حوی . (اقرب الموارد). گردگی هر چیزی . (منتهی الارب ). || چرب روده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (زمخشری ) (بحر الجواهر) (ترجمان عادل بن علی ). ج ، حوایا. || گلیم که گرداگرد کوهان شتر نهند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مرغی است خرد. (منتهی الارب ).
کلمات دیگر: