عقب نشستن
بازپس شدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بازپس شدن. [ پ َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) عقب نشستن. بدنبال رفتن. پس رفتن. عقب رفتن. سپس ماندن. خُنوس. ( ترجمان القرآن ) ( دهار ) ( منتهی الارب ). تأخر. ( ترجمان القرآن ) ( منتهی الارب ) :
نیاطوس چون دید بنداخت نان
از آشفتگی بازپس شد ز خوان.
در یکتا به لعل یکتا داد.
من نه بباد آمدم اول نفس
تا بهمان باد شوم بازپس.
بازپس شد نداد درد سرش.
حج ناگزارده شود از کعبه بازپس.
نیاطوس چون دید بنداخت نان
از آشفتگی بازپس شد ز خوان.
فردوسی.
بازپس شد کنیز حورنژاددر یکتا به لعل یکتا داد.
نظامی.
|| بعقب رفتن. بازگشتن. دیگربار به چیزی پرداختن : آنگاه این باب پیش گیرم و بازپس شوم و کارهای سخت شگفت برانم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 362 ).من نه بباد آمدم اول نفس
تا بهمان باد شوم بازپس.
نظامی.
چون بخاقان رسیده شد خبرش بازپس شد نداد درد سرش.
نظامی.
گر بشنود کسی که تو پهلوی کعبه ای حج ناگزارده شود از کعبه بازپس.
سعدی ( هزلیات ).
و رجوع به بازپس گردیدن شود.کلمات دیگر: