کلمه جو
صفحه اصلی

ادوارد مورگان فورستر

دانشنامه عمومی

ادوارد مورگان فورستر (انگلیسی: Edward Morgan Forster، زادهٔ ۱ ژانویه ۱۸۷۹ در لندن – درگذشتهٔ ۷ ژوئن ۱۹۷۰ در کاونتری، واریک شر) رمان نویس، انشانویس و منتقد ادبی و اجتماعی انگلیسی است. شهرت او بیشتر برای نوشتن رمان هایی مانند هواردز اند (۱۹۱۰) و گذری به هند (۱۹۲۴) و همچنین نقدهایش است.
جایی که فرشتگان می ترسند گام بردارند (۱۹۰۵)
طولانی ترین سفر (۱۹۰۷)
اتاقی با یک منظره (۱۹۰۸)
هواردز اند (۱۹۱۰)
گذری به هند (۱۹۲۴)
موریس (نوشته شده در ۱۹۱۳–۱۴ و منتشر شده در ۱۹۷۱، پس از مرگ فورستر)
تابستان قطبی (اثر نیمه تمام که در ۱۹۱۲–۱۳ نوشته شده است)
ادوارد مورگان فورستر در سال ۱۸۷۹ در لندن متولد شد. در سال ۱۸۸۰ پدرش که معمار بود بر اثر بیماری سل درگذشت. از آن زمان، فورستر که هنوز دو ساله نشده بود، توسط مادرش بزرگ شد. در سال ۱۸۹۳ به عنوان دانش آموز روزانه وارد مدرسه تن بریج شد. وی بعدها نظام آموزش عمومی انگلیسی را مورد انتقاد قرار داد. در سال ۱۸۹۷ وارد کالج کینگ، کمبریج کمبریج شد. در آنجا احساس آزادی کرد و از آن لذت برد. برای نخستین بار توانست تمایلات فکری خویش را دنبال کند. چندی بعد به عضویت گروهی به نام حواریون درآمد که از دانشجویان لیسانسی تشکیل شده بود که با یکدیگر به بحث در مورد موضوع های فلسفی و ادبی می پرداختند.
فورستر پس از اتمام دانشگاه، تصمیم گرفت که به طور جدی به نوشتن بپردازد. در سال ۱۹۰۱ همراه با مادرش به ایتالیا و یونان سفر کرد. این سفرها الهام بخش دو رمان اول او شدند. در سال ۱۹۰۴ داستان کوتاه «آنسوی پرچین» را در ایندیپندنت منتشر کرد. در سال ۱۹۰۵ رمان جایی که فرشتگان می ترسند گام بردارند را منتشر کرد. بین سال های ۱۹۰۵ تا ۱۹۰۶ در آلمان به تدریس و مربی گری کودکان پرداخت. در سال ۱۹۰۷ به عضویت گروه بلومزبری درآمد و روابط دوستانه ای را با ویرجینیا وولف و لئونارد وولف تشکیل داد. در سال ۱۹۰۸ رمان اتاقی با منظره را منتشر کرد.در سال ۱۹۱۰ رمان هواردز اند را منتشر کرد که به نخستین موفقیت چشمگیرش تبدیل شد. بین سال های ۱۹۱۲ تا ۱۹۱۳ به هند سفر کرد. در سال ۱۹۱۳ نوشتن رمان موریس را که در مورد عشق همجنس گرایانه دو مرد بود، آغاز کرد. این رمان پس از مرگ فورستر و در دهه ۱۹۷۰ منتشر شد.
در سال ۱۹۱۵ و در هنگام جنگ جهانی اول به مصر رفت و به صورت داوطلبانه برای کمیته بین المللی صلیب سرخ به مدت سه سال در اسکندریه به خدمت پرداخت. در سال ۱۹۱۹ به انگلستان بازگشت. در سال ۱۹۲۱ برای بار دیگر از هند دیدن کرد. در ۱۹۲۴ رمان گذری به هند را منتشر کرد. که نقدهای مثبتی دریافت کرد.

نقل قول ها

ادوارد مورگان فورستر (۱ ژانویه ۱۸۷۹ — ۷ ژوئیه ۱۹۷۰) نویسنده انگلیسی بود.
• «حقیقت این است که در این روزگار، مغرب زمین در مورد ایمان و بی ایمانی خود را ناراحت نمی کند ولی پنجاه سال پیش هنگامی که من و شما جوان بودیم قیل و قال بیشتری راه می انداختند.» فصل ۹ صفحه ۱۹۲ -> گذری به هند
• «خوشحالم که به دنیا آمده ام. انسان هرقدر آدم کم اهمیتی باشد، اگر خودش خوش باشد همین دلیل خوبی بر لزوم وجود اوست.» فصل ۹ صفحه ۱۹۳ -> گذری به هند
• «او به سنی رسیده بود که وحشت از عظمت جهان و در عین حال حقارت آن یکباره در یک زمان به نظر می آیند، و این طلیعهٔ بینش دوگانه ای است که بسیاری از سالخوردگان گرفتار آنند.» فصل ۲۳ صفحه ۳۵۵ -> گذری به هند
• «ما آنگونه که خودمان فکر می کنیم نیستیم بلکه آنگونه ایم که مغز دیگران دربارهٔ ما می اندیشد.» فصل ۲۶ صفحه ۴۲۶ -> گذری به هند
• «مردم نمی میرند تا زمانی که احساس کنیم آن ها مرده اند.» فصل ۲۷ صفحه ۴۳۵ -> گذری به هند
• «چرا حالا نمی توانیم دوست باشیم؟ این چیزی است که من می خواهم و چیزی است که تو می خواهی.»• «ولی اسب ها این را نمی خواستند و از هم جدا شدند؛ زمین نیز این را نمی خواست، زیرا در راهشان صخره هایی قرار داده بود، که سواران می بایست تک تک بگذرند. هنگامی که از آنجا گذشتند شهر مائو را زیر پای خود دیدند، و معابد، و آبگیر، و زندان، و قصر، و مهمانخانهٔ اروپایی را. پرندگان و کرکس ها را دیدند، گویی آن ها نیز نمی خواستند و همه با صدها صدای خود می گفتند «نه، هنوز نه» و آسمان گفت: «نه، آنجا نه».» فصل ۳۷ صفحه ۵۵۱ -> گذری به هند
• «داستان نقل وقایع است به ترتیب توالی زمانی. داستانی که واقعا داستان باشد باید واجد یک خصیصه باشد: شنونده را بر آن دارد که بخواهد بداند بعد چه پیش خواهد آمد.»• «داستان در حقیقت حقیرترین و ساده ترین ارگانیسم ادبی است، با این وجود مهم ترین عامل مشترکی است که در همه ارگانیسم های پیچیده تری که به رمان معروفند وجود دارد.» فصل ۲ صفحه ۳۶ -> جنبه های رمان
• «مارسل پروست با زیرکی بیشتر پیوسته جای عقربه ها را تغییر می دهد، چندان که قهرمان داستانش در عین حال که از رفیقه ای به شام پذیرایی می کند در پارک با پرستارش مشغول توپ بازی است.» فصل ۲ صفحه ۳۹ -> جنبه های رمان
• «من رمان نویسی را سراغ دارم که خواسته است زمان را از کار خود حذف کند، و ناکامیش البته مایه عبرت است: «گرترود استاین». گرترود استاین از امیلی برونته و استرن و حتی پروست فراتر رفته و ساعتش را خرد کرده و خاکسترش را چون اعضا و جوارح «اوسیریس» بر اطراف و اکناف جهان افشانده؛ و این کار را نه از روی شیطنت بلکه به حکم یک انگیزه پاک و شریف کرده است. امید داشته که رمان را از چنگ استبداد و سلطه زمان برهاند و زندگی محتوای آن را بر حسب ارزش ها بیان کند. کوششش قرین موفقیت نیست، چون رمان همین که یکسر از قید زمان آزاد شد نمی تواند چیزی را بیان دارد... با این وصف این تجربه محکوم به شکست است. توالی زمان را نمی توان از بین برد.» فصل ۲ صفحه ۵۴ -> جنبه های رمان
• «تاریخ و تجربه به ما می آموزند که هیچ رابطه انسانی پایداری وجود نداشته و اینگونه مناسبات به اندازه مردمی که آن ها را برقرار کرده اند ناپایدار بوده اند. و اگر بخواهند که دوام کند (طرفین) باید مانند بندبازان مدام در نوسان باشند. اگر پایدار باشد دیگر یک رابطه انسانی نیست بلکه یک عادت اجتماعی است که تکیه بر محتوای آن از عشق به وصلت منتقل شده است.» فصل ۳ صفحه ۷۳ -> جنبه های رمان
• «اگر داستان باشد می پرسیم «خوب بعد؟» و اگر طرح باشد می پرسیم «چرا؟» و این تفاوت اصلی و اساسی بین این دو وجه از رمان است.» فصل ۵ صفحه ۱۱۳ -> جنبه های رمان
• «ریتم را در مفهوم ساده خود در کار مارسل پروست به سهولت می توان دید. بخش نهایی کار پروست هنوز منتشر نشده است؛ هواخواهانش می گویند وقتی منتشر شود هرچیزی در محل درست و شایسته خود خواهد بود و گذشته ها از نو تسخیر و تثبیت خواهند شد و یک کل کامل خواهیم داشت. من بر این گمان نیستم، به نظر من این کار بیشتر یک اعتراف ترقی خواهانه است تا یک بیان استتیک، زیرا با پرداختن «آلبرتین» نویسنده کم کم دارد خسته می شود. ممکن است تازه هایی در انتظار باشد اما تعجب آور خواهد بود اگر وضع به صورتی درآید که ناگزیر گردیم در عقیده خود درباره کتاب، در مجموع، تجدید نظر کنیم. کتابی است آشفته و بدساخت، که شکل و قواره خارجی ندارد و نه هم خواهد داشت؛ با این وجود چیزی است به هم پیوسته، زیرا از درون کوک خورده، چون محتوی ریتم است. نمونه ها چندی را می توان ارائه کرد (عکاسی مادربزرگ یکی از آن هاست.) اما مهم تر از هرچیز جمله کوچکی است در موسیقی «ونتوی».» فصل ۸ صفحه ۲۱۱ -> جنبه های رمان


کلمات دیگر: