کلمه جو
صفحه اصلی

ارتور شوپنهاور

دانشنامه عمومی

آرتور شوپنهاور. آرتور شوپنهاور 'ʔatʰu:ɐ 'ʃo:pnhaʊɐ (راهنما·اطلاعات) (به آلمانی: Arthur Schopenhauer)‏ (۱۷۸۸–۱۸۶۰ میلادی) فیلسوف آلمانی یکی از بزرگترین فلاسفهٔ اروپا و فیلسوف پرنفوذ تاریخ در حوزه اخلاق، هنر، ادبیات معاصر و روانشناسی جدید است.کانت، گوته، اسپینوزا، جوردانو برونو،افلاطون، ارسطو، هیوم، اوپانیشاد
او در شهر دانزیگ در پادشاهی پروس (گدانسک در لهستان امروزی)از پدری هلندی و مادری آلمانی زاده شد. پدرش بازرگان و با بضاعت بود اما او رغبتی به تجارت نداشت و به تحصیل علم بیشتر علاقه می ورزید. شوپنهاور ۱۷ سال بیشتر نداشت که پدرش خودکشی کرد و بعد از آن مادرش به وایمار رفت. مادر وی نویسنده بود اما به پسر مهری نداشت و به زودی مادر و پسر از هم جدا شدند. وی در حقیقت مهر مادری را نچشیده بود و البته این امر در عقاید او مؤثر افتاده بود. شوپنهاور با ازدواج مجدد مادرش مخالف بود و همین امر باعث شد فلسفهٔ او حاوی عقایدی نیمه حقیقی در مورد زنان باشد. رابطهٔ مادر و فرزند مدتی رسمی و بدور از نزاع بود اما مادرش که از گوته شنیده بود او مردی بزرگ خواهد شد، با انداختن او از پله ها به رابطه مادر و فرزندی پایان داد. در دانشگاه نخست به آموختن طب پرداخت و سپس به علوم طبیعی مشغول گشت و آنگاه به فلسفه روی آورد. در سال ۱۸۱۳ م. با نوشتن رساله ای در فلسفه از دانشگاه «ینا» درجهٔ دکتری گرفت. وی به تحصیل معاش احتیاج چندانی نداشت٬اما طالب نام و شهرت بود. خواست معلمی کند اما حوزهٔ درسش رونق چندانی نیافت و آن را بر مخالفت باطنی هگل حمل کرد. در سی سالگی(۱۸۱۸ م) کتاب مهم خود را به نام «جهان اراده و نمایش است» (جهان همچون اراده و تصور)منتشر کرد. اما این کتاب هم مورد توجه قرار نگرفت و شوپنهاور از فاضلان معاصر خود سخت رنجید. شانزده سال پس از انتشار کتاب به شوپنهاور اطلاع دادند قسمت اعظم نسخ چاپی کتاب را به جای کاغذ باطله فروخته اند. طبیعتی بی آرام و متزلزل و پر از سو ظن داشت و عصبانی بود. متأهل نشد و زندگانی را به تنهایی به سر برد. چند کتاب دیگر هم تألیف نمود که چندان چیزی بر مطالب اصلی ترین کتابش نیفزود. در سال های آخر عمر کم کم اشتهار یافته بود و پس از مرگ٬شهرتش قوت گرفت.
شوپنهاور با گوته، نویسنده آلمانی و هگل، فیلسوف مشهور، معاصر و با اولی دوست بود و چندی بعد به وسیله یک هندو از عقاید بودائیان آگاهی یافت و پس از تجسس و تفکر زیاد به آئین بودایی اعتقاد کامل یافت.
او را در سال ۱۸۲۲ به عنوان استادیار به دانشگاه برلین دعوت کردند. او همان ساعات هگل را برای تدریس انتخاب کرد و این کار باعث شرکت نکردن دانشجویان در کلاس او شد؛ به همین دلیل استعفاء داد و هجونامه ای ضد هگل نوشت:

نقل قول ها

آرتور شوپنهاور. آرتور شوپنهاور (۱۷۸۸ - ۱۸۶۰)، فیلسوف آلمانی.
• «آیا جهالت نیست که آدمی ساعات شیرین امروز را فدای روزهای آینده نماید.» -> Aphorismen zur Lebensweisheit
• «ازدواج کردن، نصف کردن حقوق و دو برابرکردن وظایف است.»، جلد دوم، صفحهٔ ۱۸۱۹. -> The World as Will and Representation
• «ازدواج یعنی با چشمان بسته، به امید گرفتن یک مارماهی، دست فروبردن در جوالی پر از مار.» -> Über die Weiber، ۱۸۵۱
• «اما چنین خدائی، یهوه که برای تفریح و از روی عمد، این جهان فقر و درد و رنج را می آفریند و به عمل خود نیز می بالد و می گوید:- "... و همانا بسیار نیکو بود.." (سِفرِ پیدایش- ۱، ۳۱)- غیرقابل تحمل است.» - مقدمه جلد اول -> Die Welt als Wille und Vorstellung
• «انسان در حقیقت حیوانی وحشی و تنفرانگیز است که ما او را فقط در حالت رام و مهار شده می شناسیم، این حالت را تمدن نامیده اند.» -> Parerga und Paralipomena، ۱۸۵۱
• «با مصلحت دیگران ازدواج کردن، در جهنم زیستن است.» -> Über die Weiber، ۱۸۵۱
• «زندگی کوتاه است و حقیقت دوردست و طولانی است؛ بیایید حقیقت را بگوییم.»، جلد یک، مقدمه. -> The World as Will and Representation
• «زندگی نامه انسان عبارت است از: مدهوش از امیدها و آرزوها، پای کوبان به آغوش مرگ پناه بردن.» -> Die Welt als Wille und Vorstellung، ۱۸۴۴
• «صبح را با دیر بیدارشدن کوتاه نکنید؛ به صبح مانند پنجمین عنصر حیات بنگرید که قدری نیز مقدس است.» -> Counsels and Maxims، فصل دوم.
• «عشق و عاشقی هرچند اثیری و پراحساس ابراز گردد، بازهم ریشه در شهوت دارد و بس.» -> Über die Weiber، ۱۸۵۱
• «مغز فکر می کند، مانند معده که غذا را هضم می کند.» -> Aphorismen zur Lebensweisheit
• «نان روزانه استادان فلسفه، لقمه فطیر ترشیده ای بیش نیست.» -> Einige Worte über den Pantheismus
• «هدف نهائی از سرودن اشعار و نشر افکار، کوششی است آگاهانه تا سری بزرگ را بر روی تنه انسان های کوچک قرار دهند؛ پس چندان جای تعجب نیست اگر نتیجه نمی بخشد.» -> Den Intellekt überhaupt und in jeder Beziehung betreffende Gedanken
• «همه آرزوها از نیاز سرچشمه می گیرد، یعنی از کمبودها و از رنج ها.» -> Welt und Mensch II، S. 230ff
• «همه چیز! آری، همه چیز را یک انسان می تواند فراموش کند، اما خود را، وجود خویشتن خود را، هرگز.» -> Aphorismen zur Lebensweisheit
• «یک انسان معمولی، کالای تولیدی کارخانه طبیعت است.» -> Welt als Wille، I، ۲۲۰
• «وقایع خوش زندگی مثل درختان سبز و خرمی است که وقتیکه از دور نظاره شان می کنیم خیلی زیبا به نظر می رسند ولی به مجرد آنکه نزدیکشان شده و در داخلشان می رویم زیبائیشان هم از بین می رود، شما در این موقع نمی توانید بفهمید زیبائیش به کجا رفته، آنچه می بینید چند درخت خواهد بود و بس.»"در باب حکمت زندگی، آرتور شوپنهاور، محمد مبشری"• «می توان زندگی را با قطعه ای پارچه گلدوزی شده مقایسه کرد که هر کس در نیمه اول عمر خود روی آن را می بیند، اما در نیمه دوم پشت آن را. آنچه در نیمه دوم می بینید آنقدرها زیبا نیست، اما بیشتر آموزنده است، زیرا او را قادر می سازد که ببیند چگونه نخها به یکدیگر متصل شده اند.»"در باب حکمت زندگی، آرتور شوپنهاور، محمد مبشری"• «بزرگترین خردمندی آنست که لذت بردن از لحظه حال را بالاترین مقصود زندگی قرار دهیم، زیرا این تنها واقعیت هستی است و جز این همه بازی فکر و اندیشه است. اما می توانیم آن را بزرگترین حماقت خود نیز بخوانیم، چرا که در این حالت لحظه ای کوتاه به وجود می آید و به سرعت یک رؤیا ناپدید می شود و هرگز ارزش تلاشی جدی را ندارد.»• «قطعاً شغل، نگرانی و گرفتاری، به وفور در سراسر زندگی همه وجود دارد. اما اگر تمام خواهش ها به محض برانگیخته شدن برآورده شوند، انسانها چگونه در زندگی خود مشغول باشند و وقت خود را بگذرانند؟ تصور کنید نژاد بشر به مدینه فاضله نقل مکان کند، جایی که هرچیزی خود به خود به ثمر برسد و کبوتران درحین پرواز بیدرنگ کباب شوند، جایی که هرکس فوراً محبوب خود را پیدا کند و در حفظ و نگهداری او هیچ مانع و مشکلی نداشته باشد. انسانها از دلزدگی خواهند مرد، یا خود را حلق آویز خواهند کرد، یا شاید با هم بجنگند، یکدیگر را خفه کنند یا بکشند؛ بنابراین دچار رنج و درد بیشتری از آنچه اکنون طبیعت برای آنها مقرر نموده، خواهند شد.»• «بیشتر انسان ها، هنگامی که در پایان عمر به گذشته می نگرند، در می یابند چقدر عاریتی و ناپایدار زیسته اند. وقتی می بینند آنچه گذاشته اند از دستشان برود بی آنکه قدرش را بدانند یا لذتش را ببرند، همان زندگی شان بوده، شگفت زده خواهند شد؛ و چنین انسانی فریب خورده از امید، رقصان به سوی بازوان مرگ می رود.»• «ما باید با حماقت، شکست و شرارت هر انسانی با گذشت بسیار رفتار کنیم. در نظر داشته باشیم که آنچه ما پیش از این در خود داریم به طور ساده شکست ها، حماقت ها و شرارت های خودمان است. زیرا اینها همه شکست های نوع بشر هستند که ما نیز به آن تعلق داریم و بر این اساس ما شکست های یکسانی داریم که در درون خود دفن کرده ایم. نباید به خاطر این بدی ها که صرفاً در همان لحظه خاص در ما پدیدار نشده اند، نسبت به دیگران خشمگین شویم.»• «اگر عشق تنها یک ویژگی حقیقی داشته باشد، این است که هرگز نمی ماند؛ ناپایداری، بخشی از ماهیت شیدایی عشق است؛ ولی در شتاب بخشیدن به این مرگ احتیاط کنید. در جدال با عشق هم مانند مبارزه با یک اعتقاد مذهبی نیرومند، شما پیروز میدان نخواهید بود (و به راستی شباهت های فراوانی میان عاشقی و تجربه خلسهٔ مذهبی هست: یکی عشقش را «حال و هوای حضور در کلیسای سیستن» می نامید و دیگر حال عشق را وضعیتی آسمانی و زوال ناپذیر می دانست) صبور باشید، بگذارید این بیمار باشد که نامعقول بودن احساساتش یا وارستگی از شیفتگی به معشوق را کشف کند و به زبان آورد.»• «وحشیان یکدیگر را می درند و متمدنان یکدیگر را می فریبند؛ این است چرخهٔ جهان».• «آرزوی تجدید حیات آدمی یک آرزوی ابلهانه است زیرا به وجود آمدن انسان یک اشتباه و یک حادثه غم انگیز است که بهتر است اساسأ تجدید نشود.»• «آن که از انجام عملی پشیمان می شود، دوبرابر بدبخت است و دوبار ضعف از خود نشان داده است.»• «اراده تنها حقیقتی است که قلب همه چیز است.»• «اسرار شخص، حال زندانیانی را دارند که چون رها شوند، تسلط بر آنها غیرممکن است.»• «اشخاصی که هرگز وقت ندارند، آن هایی هستند که کمتر کار می کنند.»• «آن که برای ابلهان می نویسد همواره مخاطب بسیار می یابد .»• «انسان باید مانند اقلیت فکر کند و مثل اکثریت سخن گوید.»• «انسان کامل، کسی است که زندگانی خود را به دست خود بسازد.»• «با عنایت به تعریف خوشبختی از منظر ارسطو، سرشناسی و اشتهار کمیاب ترین و لذیذترین لقمه ها برای خودخواهی و خویشتن دوستی ما است.»• «تجربه نشان داده است که افرادی که دارای نبوغ هنری فوق العاده بوده اند در ریاضیات استعداد نداشته اند هیچ کس نمی تواند در هردو رشته ممتاز گردد.»• «ترسو و بزدل هرروز چندین بار می میرد و باز زنده می شود.»• «تسلیم و رضا در برابر حوادث علاج ناپذیر، مهمترین توشه سفر زندگی است.»• «تندرستی اگر ناقص باشد لذت این جهان همچون نوشابه های گوارا است که با دهان آلوده به سم نوشیده شود.»• «تنها ماندن، سرنوشت تمام راه های بزرگ است، این سرنوشتی است که اغلب بر آن تأسف می خورند، من باید بگویم که از سرنوشت های دیگر اسف انگیزتر نیست.»• «جمال اگرچه مایه شرافت است ولی مقرون به هزاران شر و آفت است.»• «جمع مال، تحصیل کامیابی، کسب دانش و شهرت، هیچ کدام با تندرستی برابری نمی کند، برای حفظ تندرستی باید از هرچیز که برای تندرستی مضر است پرهیز کرد، مخصوصأ از شهوت رانی.»• «در درون ما دوزخی وجود دارد که نام آن شهوت و معمولأ خود را در قالب عقل و هوش و فلسفه جلوه گر می سازد.»• «در نثر آنچه زائد است، فاسد است.»• «ذخایری که انسان در وجود خود همراه دارد اساس و شالوده خوشی و نیک بختی است.»• «رمان نوع عالی، رمانی است که بیشتر از حیات درونی حکایت می کند و کمتر به زندگی خارجی توجه می نماید.»• «سگ ها به زحمت لطف و احسان زیاد را تحمل می کنند و انسان خیلی کمتر از آن ها.»• «شجاعت پس از احتیاط یکی از شرایط مهم سعادت است.»• «کسی که شاد و خندان است همیشه وسیله شادی و خنده را پیدا می کند.»• «ما ندرتأ دربارهٔ آنچه که داریم فکر می کنیم، درحالیکه پیوسته در اندیشه چیزهائی هستیم که نداریم.»• «ما همواره سعی می کنیم ܮود را از الم برهانیم، اما تمام مساعی ما جز به یک نتیجه منجر نمی شود و آن این است که دردهای خود را تغییر دهیم.»• «مردان بزرگ مانند عقاب هستند و آشیانه خود را روی قله بلند تنهائی می سازند.»• «مردم فرومایه از اشتباهات و لغزش های اشخاص بزرگ لذت فراوان می برند.»• «ممکن است مردم در مورد مسائل مربوط به دیگران درست قضاوت کنند ولی در مسائل مربوط به خودشان به خطا روند زیرا در موقع قضاوت در امور خودمان، «اراده» به فعالۈت می پردازد و «عقل» را از کار می اندازد لذا شخص باید با دوست خود مشورت کند»• «من دنیای پر از شیر و عسل را دوست نمی دارم من دنیای کوچک و گرمی را دوست دارم که خودم با دست خود آن را ساخته باشم.»• «منظره پسر جوان و دختر جوانی که برای نخستین بار یکدیگر را ملاقات می کنند، تماشائی و قابل توجه است.»• «نادان ترین افراد کسانی هستند که به مصلحت دیگران ازدواج می کنند.»• «نخستین و مهمترین عوامل نیک بختی انسان عبارت است از خلق و خوی خود او.»• «نوابغ برخلاف اشخاص عادی تنها در فکر خود نیستند و منافع شخصی را در نظر نمی گیرند بدین جهت در آثار نوابغ همیشه نظریاتی دیده می شود که دارای جنبه کلی و جهانی است و از حدود زمان فراتر می رود.»• «نیمه اول زندگی تلاش است و کوشش برای یافتن خوشبختی و نیمه دوم احساس دردناکی آلوده با بیم و ترس.»• «وقایع خوش زندگی مثل درختان سبز و خرمی است که وقتی که از دور نظاره شان می کنیم خیلی زیبا به نظر می رسند ولی به مجرد این که نزدیکشان شده و در داخلشان می رویم زیبائیشان هم از بین می رود، شما در این موقع نمی توانید بفهمید زیبائیشان به کجا رفته، آنچه می بینید چند درخت خواهد بود و بس.»• «هر جدائی یک نوع مرگ است و هر ملاقات یک نوع رستاخیز.»• «هر کتابی که به خواندنش می ارزد باید در آن واحد دوبار خوانده شود، رعایت دستور فوق دو علت دارد یکی این که در مطالعه دوم، قسمت های مختلف کتاب بهتر درک می شود و قسمت آغاز کتاب موقعی نیک فهمیده می شود که از پایان آن نیز مطلع باشیم و دیگر این که در این دو مطالعه وضع روحی ما یکسان نیست، در مطالعه دوم ما نظر تازه ای نسبت به هر قسمت پیدا کرده و طور دیگر تحت تأثیر آن کتاب قرار می گیریم.»• «هرکس حیطه دیدگاه خود را حدود عالم می انگارد.»• «هنر نوعی رستگاری است، ما را از خواستن، یعنی درد و رنج آزادی می بخشد، تصاویر زندگانی را دلربا می کند.»• «اصل و اساسی که تمام اخلاق گرایان به راستی در باب آن نظری یکسان دارند، این است: کسی را نیازار و هرچه می توانی به دیگران یاری برسان.»• «وقایع خوش زندگی مثل درختان سبز و خرمی است که وقتیکه از دور نظاره شان می کنیم خیلی زیبا به نظر می رسند ولی به مجرد آنکه نزدیکشان شده و در داخلشان می رویم زیبائیشان هم از بین می رود، شما در این موقع نمی توانید بفهمید زیبائیش به کجا رفته، آنچه می بینید چند درخت خواهد بود و بس.»• «وظیفه هنرها توصیف موارد خاصی از واقعیت نیست بلکه نشان دادن امور مطلق و کلی ای است که در پشت این موارد خاص و جزئی قرار دارند. به عنوان مثال یک نقاشی زنی خاص و فرزندش را به عنوان شمایل حضرت مریم و عیسی مسیح نشان می دهد اما برای اینکه این تصویر به مثابه هنری والا تلقی شود باید نشان دهنده چیزی از جوهر عشق مادری باشد. تابلوهای نقاشی بسیاری از حضرت مریم و کودک وجود دارد اما تنها هنرمندان بزرگ تصویری می آفرینند که به نظر می رسد عامل ملکوتی موجود در عطوفت مادرانه را ترسیم می کنند. به عبارتی آنچه در یک پرده نقاشی عالی مطرح است ایده یا تصوری است که تنها در یک مورد به خصوص (در اینجا عشق مادرانه) تجلی می یابد و این مورد خاص را تعالی می بخشد و از حد صرفاً بازنمود آن فراتر می رود.»• «خوشحالی، تکرار حس لذت است.»• «هر ملتی دیگر ملت ها را ریشخند می کند و همه شان حق دارند.»• «آرتور، پسر این خانم (یوهانا شوپنهاور)، روزی شهره جهان خواهد شد.» -> پیشگویی گوته
• «همیشه بنظر می رسد کانت و برکلی متفکرین ژرف نگری باشند اما وقتی شوپنهاور را می خوانید بنظر می رسد از همان ابتدا به عمیق ترینِ لایه ها می نگرید.»


کلمات دیگر: