کلمه جو
صفحه اصلی

ادوارد پی جونز

دانشنامه آزاد فارسی

(Edward Paul Jones(1950
ادوارد پاول جونز
(نام کامل: ادوارد پل جونز) نویسنده ی آمریکایی. معروف ترین اثرش رمان دنیای آشنا است که با آن جایزه ی پولیتزر، حلقه ی ملی منتقدان کتاب و جایزه ی بین المللی دوبلین را به دست آورد. این رمان با زاویه ی دید سوم شخص روایت می شود و درباره ی مرد سیاهپوستی است به نام هنری تاوزند. مردی که سال ها برده ی یک سفیدپوست بوده و در مزرعه ی او کار می کرده اما حالا خود به ثروت رسیده و مزرعه ی شخصی خود را اداره می کند و چندین برده دارد که با آن ها درست همانند ارباب خودش با قساوت و خشونت رفتار می کند. رمان حول محور این شخصیت و یکی از برده های وی به نام موسا می گذرد.
ادوارد جونز در واشنگتن به دنیا آمد و در دانشگاه ویرجینیا تحصیل کرد. اولین کتابش مجموعه داستانی بود با عنوان گمشده در شهر. بیشتر داستان های این مجموعه درباره ی طبقه ی متوسط سیاه پوستی است که یکی دو نسل قبل از روستا به شهرها مهاجرت کرده اند.
بعد از موفقیت گسترده ی رمان دنیای آشنا، جونز مجموعه داستانی منتشر کرد با عنوان تمام فرزندان عمه هگر. این مجموعه – که نامزد جایزه ی قلم فاکنر نیز شد - مانند دیگر آثار نویسنده حول محور طبقه ی متوسط سیاهپوستان آمریکایی می گذرد.
علاوه بر جوایزی که در بالا ذکر شد، جونز افتخارات متعدد دیگری نیز به دست آورده است؛ از جمله جایزه ی قلم همینگوی و جایزه ی قلم برنارد مالامود. در ایران، رمان دنیای آشنا از وی با ترجمه ی شیرین معتمدی و از سوی نشر شورآفرین منتشر شده است.

نقل قول ها

ادوارد پی. جونز (به انگلیسی: Edward Paul Jones) (زادهٔ ۵ اکتبر ۱۹۵۰) رمان نویس و نویسنده داستان کوتاه آمریکایی است.
• «غروبی که اربابش مرد، بعد از این که پایان روز را برای بقیهٔ بزرگ ترها اعلام کرد خودش باز هم حسابی کار کرد، بقیه را گرسنه و خسته به کلبه ها ی شان فرستاد، زنش هم بین آن ها بود. بچه ها، از جمله پسرش را حدوداً یک ساعتی زودتر از بزرگ ترها از مزرعه مرخص کرده بود، تا شام را آماده کنند، و اگر وقت شد، در چند دقیقهٔ مانده به غروب بازی کنند.»• «تنها مرد ناحیه بود، برده یا آزاد، که خاک می خورد، زنان برده، به خصوص حامله ها، بنا به نیاز غیرقابل درکی خاک می خوردند، چون نان زغالی، سیب و چربی نمک سود به بدن شان نمی ساخت، اما او می خورد تا نه فقط قوت و ضعف زمین را پیدا کند، بلکه چون خوردنش، او را به تنها چیزی که در دنیای کوچکش به اندازهٔ جانش برایش با ارزش بود، پیوند می داد.»• «موسی از جنگل بیرون آمد و توی تاریکی به طرف مسیر خوابگاه راه افتاد، بی آن که نیاز داشته باشد مهتاب راهش را روشن کند. سی وپنج سال داشت و تمام لحظه های این سال ها همیشه بردهٔ کسی بود، بردهٔ مرد سفیدپوستی و بعد سفیدپوست دیگری و حالا، نزدیک ده سال، بردهٔ مباشر اربابی سیاه پوست بود.»


کلمات دیگر: