کلمه جو
صفحه اصلی

دیوان بلخ

اصطلاحات

معنی اصطلاح -> دیوان بلخ
دادگاهی که برخلاف قانون و عدالت رای دهد
مثال:
صد رحمت به دیوان بلخ. اگر کسی به دادگاههای این رژیم پا بگذارد، معلوم نیست که با پای خودش از آنجا بیرون بیاید.
توضیح:
“گویند در شهر بلخ قاضیان احکام نادرستی صادر می کردند. بی گناهان را بزهکار و گناه کاران را معصوم جلوه می دادند. از این رو دیوان بلخ مَثَل هر دادگاه و محکمه ای شده است که احکام آن برخلاف حق باشد.
( لغت نامه – دهخدا )
“شنیده بودیم حاکم بلخ مقصری را محض سیاست امر داد که میخی به “کونش” بتپانند، بدو گفتند که این میخ به فلانش نمی رود، گفت در شهر بگردید هر که را دیدید که این میخ به فلانش می رود، بدو بتپانید.
( رساله ی سه مکتوب – میرزاآقاخان کرمانی )

پیشنهاد کاربران

دیوان بلخ 3
کنکاش ضرب المثل "دیوان بلخ"
نوشته ی محمد مهدی حسنی

الف – جای کاربرد و معنای مثل:
این مثل سایر ( روان ) در گفتگو های مردم، به گونه های مختلف شنیده می شود: "صد رحمت به دیوان بلخ"، "دیوان بلخ است" ، "حکم قاضی بلخ است" ، " مگر دیوان بلخ است" ، ، "آفرین باد بر دیوان بلخ" ، "آفرین صد بار بر دیوان بلخ". ( 1 ) سوای آن، نزدیک به هزار سال است که حکایات و روایت ها و داستان های مختلف شیرین و خواندنی و بازگفتنی از بی دادگریها و آرای بیخردانه و ستمگرانه دیوان بلخ بر زبان مردم جاری است، هرچند در ادب رسمی کهن و یافته های تاریخی به مفهومی روشن از آن بر نمی خوریم ولی در فرهنگ فولکلور همواره مورد استناد و اشاره بوده و هست
شادروان استاد دهخدا در لغت نامه، ذیل دیوان بلخ - که خود در ادب رسمی و به روایت استاد ابوالفضل بیهقی، نشان ننگ داستان غم انگیز بر دار کردن حسنک وزیر را بر جبین دارد - آورده: "گویند در شهر بلخ قاضیان احکام نادرستی صادر می کردند بی گناهان را بزهکار و گناه کاران را معصوم جلوه می دادند از این رو دیوان بلخ مثل هر دادگاه و محکمه ای شده است که احکام آن برخلاف حق باشد. هم او در امثال و در معنای مثل گوید: یعنی " در اینجا قانون و عدالتی برای رسیدگی به مظالم نیست " ( 2 )
شادروان استاد احمد بهمنیار جای کاربرد این مثل را در باره ی اداره، محکمه و یا مملکتی داند که در آنجا از حساب و قانون خبری نباشد و احکام بر خلاف حق و عدالت صادر می شود و مآخذ این مثل را افسانه هایی می داند که از دیوان بلخ ، معروف شده است. ( 3 )
همچنین مهدی پرتوی در ذیل دیوان بلخ گوید: "قضاوت و داوری باید مبتنی بر اصول عدالت و رعایت کمال بی نظری باشد. اگر به ترازوی عدالت که در سالن دادگاه جنایی کاخ دادگستری تهران نصب است نگاه کنیم ملاحظه می شود که نگهدارنده ی شاهین این ترازو دارای چشمانی اعمی و نابیناست. در واقع این معنی افاده می شود که عدالت کور است و در مقام قضا تنها نور حقیقت به آن روشنی می بخشد. بدیهی است اگر جز این باشد یعنی چشم قاضی به دوستان و بستگان افتد و گوش قاضی هر ندایی را پذیرا شود آن چنان دیوان و دارالقضا سالبه به انتفای موضوع خواهد بود و آن را به "دیوان بلخ" تشبیه و تمثیل می کنند. " ( 4 )
زنده یاد شاملو در کتاب کوچه گوید: " کنایه از هر محضر یا مرجعی است که قضاوتش از روی منطق و عقل و در نتیجه بر اساس حق و عدالت نباشد. " ( 5 )
دکتر حسن ذوالفقاری گوید: "هر قاضی که به ناحق حکم صادر نماید گویند: حکمش مانند حکم قاضی دیوان بلخ است و نیز دادگاهی که بر خلاف عدل و انصاف رای دهد آن را به "دیوان بلخ" تشبیه نمایند. سپس چهار نمونه داوری از قضاوت های دیوان بلخ را، به نقل از داستان های امثال شادروان امیر قلی امینی می آورد. ( 6 )
ب - ریشه ی تاریخی ضرب المثل "دیوان بلخ"
شهر باستانی و به نام بلخ، ملقّب به "بامی" در سرزمین باختران، در چهل و شش میلی آمودریا، و پیش تر از مهمترین شهرهای خراسان بزرگ بوده و امروز جزو کشور افغانستان است. این شهر زمانی شایان ترین کانون پیروان بودا و زردشت به شمار می آمد و خاک آن پاک و گرامی تلقی می شد. نوبهار ( پرستشگاه بوداییان ) آن زبانزد بود و این که آتشکده مشهورش را لهراسب و گشتاسب پی افکنده اند. چنانکه استاد دقیقی توسی در گرشاسب نامه سروده است :
چو گشتاسب را داد لهراسب تخت فرود آمد از تخت بر بست رخت
به بلخ گــــــزین شد در آن نوبهار که یزدان پرستــــــان آن روزگار
مر آن خانه را داشتنــــــدی چنان که مر مکّه را تازیـــان این زمان
پس از پیدایش دین اسلام ، پیشرفت شهر بلخ همچنان به پا بود، چنان که در این دوران، به "قبة الاسلام" و "ام البلدان" و "دارالملک" نامداری یافت. از بلخ و آبادی های اطرافش، مردان نامی چون "مولوی"، "ابوشکور"، "شهید بلخی"، "قاضی حمیدالدین، صاحب مقامات حمیدی"، "ابوعلی سینا"، "ناصر خسرو قبادیانی"، عنصری، خاندان برامکه، و صدها شاعر و عارف و دانشمند دیگر برخاسته اند. و چنان شهری که روزی و روزگاری جز از مردم میانه، پنجاه هزار کس از بزرگان دانش در آن می زیسته اند و بسیاری مردم آن، به اندازه ای بوده که به نقل از صاحب روضة الصفا ( ج5، ص108 ) هزار و دویست گرمابه کدخدا پسند و به همین اندازه جایگاه نماز آدینه داشته است، اکنون روستایی دور از علم و فرهنگ و آبادی بوده و تنها توصیفات ابن فقیه و استخری و ابن حوقل و دیگران از آن به جا مانده است. ویرانی ونفس های کشیدن های پایانی این شهر باستانی را، باید متوجه ی روح خون خواری و کشورگشایی مغولان و خوی سفاکی و ددمنشی تیمور لنگ دانست. گویند چون لشکر مغول آهنگ شهر بلخ کرد، بزرگان شهر با پیشکش های فراوان به پیشواز شتافتند، ولی چون آن روزها جلال الدین خوارزمشاه در غزنین لشکری پر خشم و کین گرد آورده بود و سر جنگ با مغولان را داشت، آمادگی بلخیان برای بردگی و فرمانبرداری سودی نبخشید و هر که آن در شهر ماند از دم تیغ گذارنیده شد. ( 7 )
نمی دانیم با وجود این همه بزرگان دانش و هنری و آبادانی ها که درین شهر بوده، در کدامین روزگار، اوباش شهر و داوران دیوان و کلانتران کوی و برزن های دست به تباهی و ستم کاری گشودند و چه ها کردند که بلخ را بدنام کردند چنانکه ناصر خسرو گفته است :
در بلخ ایمنند زهر شری می خوار و دزد و لوطی و زن باره
و خاقانی شیروانی در چکامه ای برای جمال الدین اصفهانی، گوید:
این مگر آن حکم باژگونه بلخ است آری بلخ است روستـــــای سپاهان
و انوری ابیوردی سروده است :
بلخ شهریست در آکنده به اوباش و رنود در همه شهر و نواحیش یکی بخرد نیست ( 8 )
از این ها آشکار می شود که زمانی دیوان بلخ، کانون ستم و بیداد و فرمان های ناروا بوده که آوازه اش به هر گوشه ای رفته و داستان های فراوان از آن بر جای مانده است. ( 9 )
ناصر خسرو در قصیده ای که رنگ نفثه المصدور دارد، گوید :
حکمت را خانه ب . . .


کلمات دیگر: