کلمه جو
صفحه اصلی

حراضت

لغت نامه دهخدا

حراضت. [ ح َ ض َ ] ( ع اِمص ) درازی اندوه و بیماری. برجاماندگی. ( منتهی الارب ). زمین گیری.

حراضة. [ ح َرْ را ض َ ] ( ع اِ ) بازار اشنان. ( منتهی الارب ).

حراضة. [ ح ُ ض َ ] ( اِخ ) بازاری در کوفه بود که در آن اشنان میفروختند. ( معجم البلدان ).

حراضة. [ ح َ / ح ُ ض َ ] ( اِخ ) آبیست بنزدیک مدینه مر بنی جشم را. ( منتهی الارب ). آبیست ازآن جشم بن معاویه در جهت نجد. || چشمه ای است نزدیک حوراء. ( معجم البلدان ).

حراضة. [ ح َ ض َ ] ( اِخ ) معدنی است بین حوراء و شغب.

حراضت . [ ح َ ض َ ] (ع اِمص ) درازی اندوه و بیماری . برجاماندگی . (منتهی الارب ). زمین گیری .



کلمات دیگر: