حسن ممدوحی (متولد ۱۳۱۸ - کرمانشاه) نماینده مردم کرمانشاه درمجلس خبرگان رهبری در دوره چهارم و عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم است.
آیت الله ممدوحی با نخستین بارقه های مبارزه با رژیم طاغوت، به صف مبارزان پیوست و در طول سالیان حکومت خاندان پهلوی مبارزات آشکاری را با رژیم پهلوی آغاز کرد که بارها مورد تهدید و تعقیب مأموران ساواک و دستگاه امنیتی این رژیم قرار گرفت.وی از همان آغازین سال های تشکیل جامعه مدرسین حوزه علمیه قم همکاری خود با جامعه مدرسین آغاز نمود و در امور گوناگون به برنامه ریزی برای مبارزه پرداخت.وی در اماکن و شهرهای گوناگون سخنرانی های تندی علیه رژیم شاه انجام می داد و با شناخت هجمه های فرهنگی و ضرورت تلاش برای خنثی کردن شبهه های مارکسیسم و کمونیسم به تلاش برای آشنایی جوانان با مبانی اسلام و نقد دیدگاه های مکاتب التقاطی می پرداخت که گاه به دستگیری و بازداشت وی نیز می انجامید.
آیت الله ممدوحی در سن ۷ سالگی به دبستان رفت و پس از اتمام تحصیلات مقدماتی به تحصیل علوم دینی روی آورد، امّا این مسئله ابتدا با مخالفت خانواده اش رو به رو شد.وی در خصوص مخالفت پدر با تحصیل چنین می گوید: «وقتی تحصیلات مدرسه ای ما تمام شد حدود ۱۶–۱۷ ساله بودم که آیت الله عزیزالله خوشوقت یکی دو بار از تهران آمدند کرمانشاه و ایشان ذوق طلبگی را در من زنده کرد. با پدرم دربارهٔ طلبگی صحبت کردم اما ایشان مخالف بودند.برای اینکه درس حوزه را بخوانم، از شهر فرار کردم چون پدرم راضی نبود. فرارم از شهر این طور بود که یک آقایی به نام «شیخ عبدالجواد جبل عاملی» از طرف آقای « بروجردی» در کرمانشاه ساکن بودند که ایشان از لحاظ علمی در مرز مراجع بودند اما بسیار متواضع بودند ما خیلی به ایشان ایمان داشتیم و من هم دغدغه داشتم که اگر بخواهم فرار کنم پدرم از این کار راضی نیست.برای اینکه پدرم راضی بشود من بروم قم و درس حوزه بخوانم چهل روز زیارت عاشورا خواندم ولی همچنان پدرم راضی نمی شد آخرش رفتم پیش آقای «جبل عاملی» استخاره کردم و نیتم این بود که من بروم قم یا نروم و پدرم که راضی نیست باید چکار کنم؟ این آیه آمد: «... وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا…» و از آن کس که قلبش را از یاد خودمان غافل ساخته ایم، اطاعت مکن! (سوره کهف آیه ۲۸)البته ایشان غافل از این مسئله بود وگرنه در امور دینی واقعاً مؤمن بود، لذا فرار کردم و رفتم قم. تابستان سال بعد رفتم کرمانشاه، پدرم می گفت دیگر نباید قم برگردی و باید اینجا بمانی! تابستان که تمام شد دیدم انگار پدرم همچنان راضی به برگشتن من به قم نیست لذا دوباره فرار کردم. ما همچنان درس را ادامه دادیم تا رسیدیم به «شرح لمعه». پدرم بر «شرح لمعه»، «عروة الوثقی» و «وسیله النجاة» تسلط داشتند. روزی که رفته بودم پیش پدرم، کتاب لمعه را باز کرد و به من گفت این عبارت را بخوان! وقتی عبارات را صحیح خواندم، گفت: معلوم می شود خوب درس خوانده ای! و از آن زمان، به بنده اعتقاد پیدا کرد و آرام گرفت. حتی آمد قم و در حوزه ما چند شب ماند و آرام آرام خانه ای برای ما خرید و بعد مقدمات ازدواج ما را فراهم کرد و از همان وقت ایشان رابطه اش با ما خوب شد.»
حضور در حوزه علمیه قم
آیت الله ممدوحی با نخستین بارقه های مبارزه با رژیم طاغوت، به صف مبارزان پیوست و در طول سالیان حکومت خاندان پهلوی مبارزات آشکاری را با رژیم پهلوی آغاز کرد که بارها مورد تهدید و تعقیب مأموران ساواک و دستگاه امنیتی این رژیم قرار گرفت.وی از همان آغازین سال های تشکیل جامعه مدرسین حوزه علمیه قم همکاری خود با جامعه مدرسین آغاز نمود و در امور گوناگون به برنامه ریزی برای مبارزه پرداخت.وی در اماکن و شهرهای گوناگون سخنرانی های تندی علیه رژیم شاه انجام می داد و با شناخت هجمه های فرهنگی و ضرورت تلاش برای خنثی کردن شبهه های مارکسیسم و کمونیسم به تلاش برای آشنایی جوانان با مبانی اسلام و نقد دیدگاه های مکاتب التقاطی می پرداخت که گاه به دستگیری و بازداشت وی نیز می انجامید.
آیت الله ممدوحی در سن ۷ سالگی به دبستان رفت و پس از اتمام تحصیلات مقدماتی به تحصیل علوم دینی روی آورد، امّا این مسئله ابتدا با مخالفت خانواده اش رو به رو شد.وی در خصوص مخالفت پدر با تحصیل چنین می گوید: «وقتی تحصیلات مدرسه ای ما تمام شد حدود ۱۶–۱۷ ساله بودم که آیت الله عزیزالله خوشوقت یکی دو بار از تهران آمدند کرمانشاه و ایشان ذوق طلبگی را در من زنده کرد. با پدرم دربارهٔ طلبگی صحبت کردم اما ایشان مخالف بودند.برای اینکه درس حوزه را بخوانم، از شهر فرار کردم چون پدرم راضی نبود. فرارم از شهر این طور بود که یک آقایی به نام «شیخ عبدالجواد جبل عاملی» از طرف آقای « بروجردی» در کرمانشاه ساکن بودند که ایشان از لحاظ علمی در مرز مراجع بودند اما بسیار متواضع بودند ما خیلی به ایشان ایمان داشتیم و من هم دغدغه داشتم که اگر بخواهم فرار کنم پدرم از این کار راضی نیست.برای اینکه پدرم راضی بشود من بروم قم و درس حوزه بخوانم چهل روز زیارت عاشورا خواندم ولی همچنان پدرم راضی نمی شد آخرش رفتم پیش آقای «جبل عاملی» استخاره کردم و نیتم این بود که من بروم قم یا نروم و پدرم که راضی نیست باید چکار کنم؟ این آیه آمد: «... وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا…» و از آن کس که قلبش را از یاد خودمان غافل ساخته ایم، اطاعت مکن! (سوره کهف آیه ۲۸)البته ایشان غافل از این مسئله بود وگرنه در امور دینی واقعاً مؤمن بود، لذا فرار کردم و رفتم قم. تابستان سال بعد رفتم کرمانشاه، پدرم می گفت دیگر نباید قم برگردی و باید اینجا بمانی! تابستان که تمام شد دیدم انگار پدرم همچنان راضی به برگشتن من به قم نیست لذا دوباره فرار کردم. ما همچنان درس را ادامه دادیم تا رسیدیم به «شرح لمعه». پدرم بر «شرح لمعه»، «عروة الوثقی» و «وسیله النجاة» تسلط داشتند. روزی که رفته بودم پیش پدرم، کتاب لمعه را باز کرد و به من گفت این عبارت را بخوان! وقتی عبارات را صحیح خواندم، گفت: معلوم می شود خوب درس خوانده ای! و از آن زمان، به بنده اعتقاد پیدا کرد و آرام گرفت. حتی آمد قم و در حوزه ما چند شب ماند و آرام آرام خانه ای برای ما خرید و بعد مقدمات ازدواج ما را فراهم کرد و از همان وقت ایشان رابطه اش با ما خوب شد.»
حضور در حوزه علمیه قم
wiki: حسن ممدوحی