کلمه جو
صفحه اصلی

رومن پوئرتولاس

دانشنامه عمومی

رومن پوئرتولاس (فرانسوی| Romain Puértolas)، نویسنده فرانسوی، زاده ۲۱ دسامبر ۱۹۷۵ در مون پلیه.
سفر خارق العاده مرتاض
رومن پوئرتولاس در خانواده ای نظامی در شهر مون پلیه زاده شده است. پدرش سرهنگ نیروی زمینی و مادرش استوار یکم بوده اند. او به واسطهٔ شغل آنها در نوجوانی و جوانی بارها ناگزیر به اقامت در نقاط مختلف اروپا از جمله انگلستان و اسپانیا بوده است.پوئرتولاس در حین اقامت در اسپانیا مدتی به تدریس زبان فرانسه پرداخت و همزمان در مقام مترجم شفاهی نیز کار کرده است. او همواره آرزو داشت کارآگاه شود و برای نیل به خواستهٔ خود، در کنکور نیروی پلیس شرکت کرد و با اینکه ستوان شد، نتوانست به آرزویش جامهٔ عمل بپوشاند. او چهار سال در ژاندارمری فرانسه خدمت کرده و به نابر تجربه ای که به دست آورده، امروز افزون بر نویسندگی، کارشناس مهاجرت های غیرقانونی نیز می باشد.
جابجایی ها و سفرهایش در جوانی و آشنایی او با پدیدهٔ مهاجران غیرقانونی، بخش عمده ای از مضامین رمان های او را تشکیل می دهد.
«سفر شگفت انگیز مرتاضی که در جالباسی آیکیا گیر افتاده بود»، ترجمه ابوالفضل الله دادی، انتشارات ققنوس، ۱۳۹۶؛ ۲۹۶ ص.

نقل قول ها

رومن پوئرتولاس (به فرانسوی: Romain Puértolas) (زادهٔ ۱۹۷۵) نویسنده فرانسوی است.
• «راننده تاکسی که مطمئن نبود حرف او را درست شنیده باشد، به سمت مسافرش برگشت؛ این کار پشتی چوبی صندلی اش را به صدا درآورد.»• «در صندلی عقب ماشین مردی میانسال دید، بلندقد و زمخت و استخوانی مثل درخت، با صورتی تیره و سبیلی پرپشت. روی گونه های تکیده اش سوراخ هایی ریزی دیده می شد که عارضه آکنه خطرناکی بود. چندین حلقه در گوش ها و لب هایش داشت؛ انگار می خواست این اعضایش را پس از استفاده مثل زیپ ببندد.»• «می دونستین موپاسان از برج ایفل متنفر بوده؟ هر روز می رفته تو برج ایفل غذا می خورده چون تنها جای پاریس که از اون جا برج ایفل دیده نمی شه خود برجه…»• «حتی قوی ترین مردان نیز خارج از خانه خود به مردانی آسیب پذیر، حیوان هایی کتک خورده با نگاه های مرده و چشم هایی بی فروغ تبدیل می شدند. آن ها همه دور از خانه هایشان کودکانی ترس خورده بودند که اگر در راهشان به موفقیت نمی رسیدند هیچ چیز نمی توانست تسلی شان دهد.»• «حتی مهاجران غیرقانونی هم غرور داشتند.»• «چرا برخی این جا متولد می شوند و بعضی آن جا؟ چرا عده ای همه چیز دارند و گروهی دیگر هیچ ندارند؟ چرا برخی زندگی می کنند و بعضی دیگر – باز هم همان ها – فقط حق دارند سکوت کنند و بمیرند؟»• «او به تازگی اروپا و طی دو روز چیزهایی را دیده بود که هرگز در عمر سی و هشت ساله اش ندیده بود و اگر روزی تصمیم نگرفته بود در جالباسی ای در فروشگاهی بزرگ پنهان شود، قطعاً هیچ کدام از این چیزها را هرگز نمی دید. چه کسی می دانست، گاهی یک زندگی ساده و مکان هایی کاملاً معمولی سرآغاز ماجراهای هیجان انگیز می شد.»


کلمات دیگر: