کلمه جو
صفحه اصلی

سعید سلطان پور

دانشنامه عمومی

سعید سلطان پور (زاده ۱۳۱۹ در سبزوار - درگذشته ۱۳۶۰ در زندان اوین، تهران)، شاعر، نمایش نامه نویس، کارگردان تئاتر، عضو کانون نویسندگان ایران و فعال سیاسی چپ گرای ایرانی بود. وی یکی از شاعرانِ سخنران در شب های شعر گوته بود. اشعار سرودهایی چون پرنیان شفق، سر اومد زمستون، خون ارغوان ها، گل مینای جوان و آیینه رود از اوست. در ۲۷ فروردین ۱۳۶۰ و در شبِ عروسی اش به اتهام هواداری از سازمان چریک های فدائی خلق دستگیر و نزدیک به دو ماه بعد در ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ در زندان اوین، اعدام شد.
صدای میرا: شعرهای ۱۳۴۰–۱۳۴۷، تهران: نشر روز، آذر ۱۳۴۷، ۲۰۴ص
آوازهای بند: شعرهای ۱۳۴۷–۱۳۵۱، تهران: انتشارات پگاه، بهار ۱۳۵۱، ۶۲ص
از کشتارگاه: شعرهای بهار ۱۳۵۱-تابستان ۱۳۵۶، تهران: انتشارات از زندان تا تبعید، تابستان ۱۳۵۶، ۶۸ص
سعید سلطان پور پس از انشعاب در سازمان چریک های فدایی خلق ایران در پی انقلاب ۱۳۵۷ ایران، به طرفداری از طیف اقلیت پرداخت که باور به ادامه مبارزه مسلحانه و موضع گیری در مقابل رژیم تازه تاسیس جمهوری اسلامی داشت.
محمود دولت آبادی کتاب آوسنه باباسبحان خود را به سعید سلطان پور تقدیم کرده است.
سعید سلطان پور در ۱۳۱۹ در سبزوار به دنیا آمد. مادرش آموزگار بود و خود او نیز پس از دورهٔ دبیرستان در آموزشگاه های جنوب تهران به آموزگاری پرداخت. با کار در محلات فقیرنشین در جنوب شهر تهران، با مشکلات اجتماعی آشنا شد و در ۱۳۴۰ در جنبش اعتراضی آموزگاران شرکت کرد.

نقل قول ها

سعید سلطان پور (زاده ۱۳۱۹ در سبزوار - درگذشته ۱۳۶۰ در تهران)، کارگردان تئاتر، نمایش نامه نویس و شاعر ایرانی بود. او، به سبب تیربارانش در سال ۱۳۶۰ و شرکت در «شب های شعر گوته» درسال منتهی به انقلاب ۱۳۵۷ ایران، سرشناس ترین شاعر زندانیان سیاسی در دههٔ ۵۰ است.
• «نغمه در نغمهٔ خون غلغله زد، تندر شد/شد زمین رنگ دگر، رنگ زمان دیگر شد//چشم هر اختر پوینده که در خون می گشت/برق خشمی زد و برگردهٔ شب خنجر شد»غزل زمانه• «هلا اردک که تاجت نیلگونه/پر و بال سفیدت غرق خونه//تو با غمخوار خود بودی همیشه/چرا تنهایی و بی آشیونه»ترجمهٔ شعر ترکی سرودهٔ بایاتی «یاشیل دیر باشین اردک/آل دیر قوماشین اردک//همیشه جت گزردین/هانی یولداشین اردک»• «آن دلاور که قفس با گُلِ خون می آراست/لبش آتش زَنه آمد، سخنش آذر شد//آتشِ سینهٔ سوزانِ نوآراستگان/ تاولِ تجربه آورد، تبِ باور شد//وَه که آن دلبرِ دلباخته، آن فتنهٔ سرخ/رهروان را رهِ شبگیر زد و رهبر شد//شاخهٔ عشق که در باغ زمستان می سوخت/آتشِ قهقه در گل زد و بارآور شد»غزل زمانه


کلمات دیگر: