کلمه جو
صفحه اصلی

دنیس جانسون

دانشنامه عمومی

دنیس جانسون (به انگلیسی: Dennis WayneJohnson) در ۱۸ سپتامبر ۱۹۵۴ به دنیا آمد. بازیکن سیه چردهٔ دوران طلائی اتحادیه ملی بسکتبال که ملیتی آمریکایی دارد و برای تیم های سیاتل سوپرسونیکز و فینیکس سانز و بوستون سلتیکس بازی کرده و سابقهٔ مربیگری لس آنجلس کلیپرز را داشت. وی دانش آموختهٔ دبیرستان دومینیگز (به انگلیسی: Dominiguez) و کالج بندر لس آنجلس و دانشگاه پپرداین (به انگلیسی: Pepperdine) می باشد. لقب "DJ"منسوب به وی می باشد.
LA Harbor College (1972–1975)
Pepperdine (1975–1976)
بازیکنی که به تنبلی بیش از حد در بین هم تیمی هایش معروف بوده است. البته این تنبلی خاص بیرون از زمین بوده چرا که در تمامی دوران بازیگری اش جزء بهترین بازیکنان گارد راس بوده است. از تنبلی وی که با شلوارهای گشاد و زنانه به تمرینات می رفته است. در سال ۱۹۷۶ دربرداشت ۲۹ام توسط سیاتل سوپرسونیکز درفت شد. در ابتدا کارخود را در پست گارد شوت شروع کرد و سرانجام در سال ۱۹۷۹ تیم سیاتل سوپرسونیکز را قهرمان لیگ کرد. در همان سال جایزه باارزش ترین بازیکن ان بی ای را از آن خود نمود تا به همگان نشان دهد که از همان سال های ابتدایی آمده است تا دنیس جانسون بزرگ باشد و گام به گام بزرگان قدم بردارد.
بعد از همراهی مختصری با تیم فینیکس سانز کار خود را درپست ۱ بسکتبال یعنی گارد راس در تیمبوستون سلتیکس آغاز نمود و توانست دو قهرمانی دیگر را با بستون جشن بگیرد. ۵ بار در ترکیب آل استار و ۵ بار درترکیب تیم اول لیگ و یکبار درترکیب تیم دوم لیگ حضور داشت. رکورد ۹ بار حضور در ترکیب تیم تدافعی لیگ خاص وی می باشد. بازیکن مستعدی که بسیاری از سیستم های حال حاضر و رایج بسکتبال از جمله سیستم های MATCHUP و SET را از روی حرکات وی درپست گارد راس پایه ریزی کرده اند.
تیم بوستون سلتیکس به افتخار نام دنیس جانسون شماره ۳ وی را بر بلندای سالن تی دی گاردن (به انگلیسی: TDGARDEN) آویخته است. در ۵ آوریل۲۰۱۰ (میلادی) نام ویرا در تالار مشاهیر بسکتبال ثبت نمودند. عقیده و نظر بسیاری از خبرنگاران و کارشناسان بسکتبال این است که آن طور که باید دنیس جانسون را نشناخته ایم.

دانشنامه آزاد فارسی

(Denis Hale Johnson(1949 – 2017
دنیس جانسون، در سنین جوانی
نویسنده ی آمریکایی. بیش از هر چیز به خاطر مجموعه داستان کوتاهش، پسر عیسی شناخته شده است. همچنین به خاطر رمان درخت دود برنده ی جایزه ی ملی کتاب شده است.
در مونیخ آلمان به دنیا آمد و به خاطر شغل پدر، زندگی در کشورهای مختلفی مثل فیلیپین و ژاپن را نیز تجربه کرد. پس از بازگشت به آمریکا مدرک کارشناسی خود در رشته ی ادبیات را از دانشگاه آیووا دریافت کرد و در همین دانشگاه کارشناسی ارشد نویسندگی خلاق گرفت. در این دوران، ریموند کارور یکی از اساتید جانسون در دانشگاه بود و نحوه ی نگاه وی به داستان بر جانسون تأثیری شگرف گذاشت.
اولین کتابش مجموعه شعری بود که آن را در نوزده سالگی منتشر کرد. با این حال شهرتش با مجموعه داستان پسر عیسی به دست آمد که از زمان انتشار در سال 1992 تا کنون بارها ستایش شده و به اثری کلاسیک در نوع خود بدل شده است. جانسون در این کتاب که از داستان های کوتاه به هم پیوسته تشکیل شده، بر روایت زندگی آدم های شکست خورده و درحاشیه ی اجتماع که درگیر مواد مخدر و جرم و خشونت و ... هستند، تمرکز می کند. شخصیت محوری تمام داستان ها یک نفر است. در این مجموعه، لحن جانسون در برخی لحظات مایه های شاعرانه به خود می گیرد و تصویری غریب و به یادماندنی از زندگی این حاشیه نشینان می سازد. در ایران، نشر چشمه این مجموعه را با ترجمه ی پیمان خاکسار به فارسی برگردانده است. همچنین فیلمی با اقتباس از این رمان در سال 1999 ساخته شده که خود جانسون نیز در قسمت کوتاهی از آن بازی کرده است.
مهم ترین رمان جانسون یعنی درخت دود که علاوه بر کسب جایزه ی کتاب ملی برای جایزه ی پولیتزر هم نامزد شد، درباره ی جنگ ویتنام است و داستان یک افسر نیروی هوایی آمریکا و روزگارش در ویتنام را از زبان نوه اش روایت می کند.
جانسون علاوه بر رمان و داستان کوتاه، نمایشنامه، شعر و ناداستان نیز می نوشت. علاوه بر این ها، در دانشگاه آیووا و همچنین دانشگاه تگزاس نویسندگی خلاق تدریس می کرد. او در دهه ی دوم زندگی شدیداً گرفتار الکل و مواد مخدر بود و دوران نویسندگی وی به شکل جدی از دهه ی سوم زندگی و پس از ترک اعتیاد آغاز شد. جانسون سه بار ازدواج کرد و در نهایت به دلیل سرطان کبد در 67 سالگی درگذشت.

نقل قول ها

دنیس جانسون (نویسنده). دنیس جانسون (انگلیسی: Denis Johnson؛ زادهٔ ۱ ژوئیهٔ ۱۹۴۹–۲۴ ماه مه ۲۰۱۷) شاعر، رمان نویس، و نویسنده آمریکایی بود.
• «چنین لحظه هایی در واین فراوان بود _ فکر می کردی امروز دیروز است و دیروز فردا و الی آخر. چون همه قبول کرده بودیم که مصیبت ایم و می نوشیدیم. حس می کردیم راه فراری نداریم و بردهٔ تقدیریم. همه با دستبندی بر دست می مُردیم. کسی کارمان را تمام می کرد و دیگر تقصیری متوجه مان نبود. برای همین خیال می بافتیم؛ و باز هم همیشه به دلایلی مسخره بی گناه شناخته می شدیم.»• «آن شب پشت میزی روبه روی کید ویلیامز نشستم، بوکسور سابق. دستان سیاهش له و لورده بودند. همیشه این حس را داشتم که بالاخره یک روز دستانش را دور گردنم حلقه می کند و نفسم را می برد. دو جور صدا داشت. چهل و خُرده ای سالش بود. تمام عمرش را به باد داده بود. این جور آدم ها برای مایی که فقط چند سال به باد داده بودیم خیلی عزیز بودند. کید ویلیامز را که می دیدی امیدوار می شدی دست کم دو ماه دیگر از زندگی طلب داری.»• «تا سوار شدم در پشت سرم بسته شد، انگار فقط منتظر من بودند.»• «چه می شد اگر فقط برف بود؟ همه جا را برف پوشانده بود و سرد و سفید تمام فاصله ها را پر می کرد؟ و من حسم را دنبال می کردم و از این زمستان می گذشتم و می رسیدم به جنگلی از درخت های سفید؛ و او را هم می داد.»


کلمات دیگر: