کلمه جو
صفحه اصلی

در جستجوی زمان از دست رفته

دانشنامه عمومی

در جستجوی زمان از دست رفته (به فرانسوی: À la recherche du temps perdu) عنوان رمانی نوشتهٔ مارسل پروست نویسندهٔ فرانسوی است. این رمان در ۷ جلد نوشته شده که هرکدام نامی مستقل دارند.
گفتگو با مترجم در وبگاه صدا و سیما
این مجموعه در حال حاضر بزرگ ترین و طولانی ترین داستان تاریخ است.
پروست این رمان عظیم را در فاصلهٔ سال های ۱۹۰۸–۱۹۰۹ تا ۱۹۲۲ میلادی نوشته و میان سال های ۱۹۱۳ تا ۱۹۲۷ میلادی منتشر کرده است (سه جلدِ آخرِ کتاب پس از مرگ وی چاپ شد). این رمان چندان به تشریحِ کلاسیکِ یک «داستان» نمی پردازد، بلکه از ورایِ داستانِ اصلی (پروست در جایی می گوید: «متأسفانه کتابم را با ضمیرِ «من» شروع کردم و فوراً همه فکر کردند، که به جای جستجویِ قوانینِ کلی، من در حالِ تجزیه و تحلیلِ خود، به معنایِ انزجارآمیزِ کلمه، بودم») یک تحلیلِ عمیقِ ادبی، هنری، فلسفی و اجتماعیِ جامعه فرانسه در اواخرِ قرنِ ۱۹ و اوایلِ قرنِ بیستِ میلادی (آنچه در تاریخِ فرانسه جمهوری سوم نامیده می شود) به دست می دهد. همچنین نحوه استفاده مارسل پروست از زبانِ فرانسه و جمله سازی او که شکلی بدیع و نو در ادبیات فرانسه بود آن را به کلی از سایر آثارِ ادبی هم زمانش متمایز می کند. این کتاب را مهدی سحابی با عنوان در جستجوی زمان از دست رفته به فارسی ترجمه کرده و نشر مرکز آن را منتشر کرده است.
۱. کتاب گویای «در جستجوی زمان از دست رفته» به زبان انگلیسی به صورت خلاصه شده.Remembrance of things past

نقل قول ها

در جستجوی زمان از دست رفته یا به جستجوی زمان گمشده (به فرانسوی: À la recherche du temps perdu) عنوان رمانی نوشتهٔ مارسل پروست نویسندهٔ معاصر فرانسوی است. تعداد مجلدات آن ۷ است که هر یک نامی مستقل دارند.
• «زمان آدم ها را دگرگون می کند اما تصویری را که از آنها داریم، ثابت نگه می دارد. هیچ چیزی دردناک تر از این تضاد میان دگرگونی آدم ها و ثبات خاطره نیست.»• «می دید که چندان مهری از آدمیان انتظار نمی توان داشت و به این رضا داده بود.»، صفحهٔ ۴۰۹ -> کتاب چهارم: سدوم و عموره
• «بینهایت نادر است اینکه آدم ها دوستانه از هم جدا شوند، چون اگر دوست بودند از هم جدا نمی شدند.»، صفحهٔ ۹ -> کتاب ششم: گریخته
• «شاید همجنس گرایان بهترین شوهرهای دنیا می شدند اگر ادای دوست داشتن زنها را در نمی آوردند.»، صفحهٔ ۳۲۱ -> کتاب ششم: گریخته
• «به این نتیجه گیری رسیده بودم که در برابر اثر هنری به هیچ وجه آزاد نیستیم، به اختیار خودمان به وجودش نمی آوریم، بلکه از پیش در درون ما هست و باید آن را به این دلیل که هم ضروری و هم پنهان است کشف کنیم، چنان که این یا آن قانون طبیعت را کشف می کنیم.»، صفحهٔ ۲۲۷ -> کتاب هفتم: زمان بازیافته
• «اثر هنری تنها وسیلهٔ بازیافتن زمان از دست رفته است.»، صفحهٔ ۲۴۹ -> کتاب هفتم: زمان بازیافته
• «اگر چه عمر هنر دراز و زندگی کوتاه است، در عوض می توان گفت که اگر هم عمر قریحه کوتاه باشد حس هایی هم که باید ترسیم کند چندان دومی ندارد.»، صفحهٔ ۲۵۹ -> کتاب هفتم: زمان بازیافته
• «آدم ها معمولاً چنان برای ما بی اهمیتند که وقتی بدین گونه رنج و شادی هایمان را به یکی از ایشان وابسته می کنیم، می پنداریم که او از کائنات دیگری است، در هاله ای از شعر می زید، زندگی ما را به گستره ای آکنده از هیجان بدل می کند که در آن بیش و کم به ما نزدیک می شود.»• «در آغاز دلدادگی بوسه چه طبیعی زاده می شود! چه فراوان یکی پس از دیگزی می جوشد! و چه دشواری است شمارش بوسه های ساعتی و گل های کشتزاری در اردیبهشت.»• «با برشمردن خطاهای معشوقهٔ یک دوست، تنها مهر او را در دلش می افزاییم چون آنها را باور نمی کند، و چقدر بیشتر اگر باور کند.»• «با خود می گفت: «فکرش را بکن که این همه سال های زندگی ام را هدر دادم، مرگ خود را خواستم، بزرگ ترین عشق زندگی ام را برای زنی مایه گذاشتم که ازش خوشم نمی آمد و به من هم نمی خورد.»• «کسانی که اندکی عصبی اند، آن گونه که من بودم، برای پیمودن روزها همانند اتوموبیل دنده های متفاوت دارند. برخی روزها که کوهستانی و دشوارند و پیمودنشان بی نهایت زمان می برد و برخی دیگر سرازیرند که می توان با شتاب تمام و آوازخوانان پشت سر گذاشت.»• "برای کدام زندگی دیگری این فرصت را باقی می گذاشت که سرانجام عقیده اش را درباره ی چیزها جدی بگوید، نظرهایی بدهد که لزومی نباشد آنها را در میان گیومه بگذارد و دیگر با ادب بسیار به مشغله هایی نپردازد که با این حال به مسخره بودنشان اعتراف می کرد؟"• "کم کم دستگیرم شد که در پس مهربانی، وقار و فضایل فرانسواز فاجعه هایی حقیرانه پنهان است، به همان گونه که از تاریخ برمی آید که دوران زمامداری شاهان و ملکه هایی که در شیشه نگاره های کلیسا با دستان روی هم نهاده تصویر می شوند آکنده از رخدادهای خونین بوده است."• "همان گونه که گاهی کافی است زنی نگاهی تحقیر آمیز به ما بیندازد تا عاشق او شویم و فکر کنیم که هرگز به وصالش نخواهیم رسید گاهی نیز کافی ست که مهربانانه نگاهمان کند تا به او دل ببندیم و بپنداریم که می توان به او دست یافت. که در واقع برعکس است شیوه دست یافتن."


کلمات دیگر: