غنمی. [ غ َ ن َ ] ( ص نسبی ) منسوب به غَنَم. رجوع به غَنَم شود. || آنکه طبیعت و خصیصه ٔگوسفند را داشته باشد. گوسفندصفت. ( دزی ج 2 ص 229 ).
غنمی. [ غ َ ] ( اِخ ) ابن مالک نجار. از انصار بود. ( از تاج العروس ).
غنمی. [ غ َ ] ( اِخ ) سهل بن رافعغنمی خزرجی از جمله انصار بود. ( از تاج العروس ).
غنمی. [ غ َ ] ( اِخ ) ابن مالک نجار. از انصار بود. ( از تاج العروس ).
غنمی. [ غ َ ] ( اِخ ) سهل بن رافعغنمی خزرجی از جمله انصار بود. ( از تاج العروس ).