کلمه جو
صفحه اصلی

مجذم

لغت نامه دهخدا

مجذم.[ م ِ ذَ ] ( ع ص ) گرفتار به علت زکام. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گرفتار به بیماری زکام. ( ناظم الاطباء ).

مجذم. [ م ُ ذِ ] ( ع ص ) برنده دست. ( آنندراج ). دست برنده. ( از منتهی الارب ). || تیز رونده. || اسب سخت دونده. || قصد کننده. || بازایستنده از چیزی. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ).

مجذم. [ م ُ ج َذْ ذَ ] ( ع ص ) بریده دست و پا. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || گرفتار بیماری جذام. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

مجذم. [ م ُ ج َذْ ذِ ] ( ع ص ) بُرَندَه. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).

مجذم . [ م ُ ج َذْ ذَ ] (ع ص ) بریده دست و پا. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || گرفتار بیماری جذام . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


مجذم . [ م ُ ج َذْ ذِ ] (ع ص ) بُرَندَه . (آنندراج ) (منتهی الارب ).


مجذم . [ م ُ ذِ ] (ع ص ) برنده دست . (آنندراج ). دست برنده . (از منتهی الارب ). || تیز رونده . || اسب سخت دونده . || قصد کننده . || بازایستنده از چیزی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ).


مجذم .[ م ِ ذَ ] (ع ص ) گرفتار به علت زکام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گرفتار به بیماری زکام . (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: