برنشاندن . نشاندن . گماردن . گماشتن . وا داشتن . گذاشتن بر گماریدن . یا محکم کردن . برقرار کردن .
نصب شدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نصب شدن. [ ن َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) برپا کرده شدن. برقرار شدن. || برنشانده شدن. ( ناظم الاطباء ). || گماشته شدن. منصوب شدن. رجوع به منصوب شود.
کلمات دیگر: