صحابیست و بعضی نام او را ابن لاس گفته اند
ابو لاس
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ابولاس. [ اَ ] ( اِخ ) حارثی. رجوع به ابولاس الخزاعی یا حارثی شود.
ابولاس. [ اَ ] ( اِخ ) الخزاعی. صحابی است. و بعضی نام او را ابن لاس گفته اند.
ابولاس. [ اَ ] ( اِخ ) الخزاعی یا حارثی. عبداﷲ یا زیاد. صحابی است.
ابولاس. [ اَ ]( اِخ ) زیاد. رجوع به ابولاس الخزاعی یا حارثی شود.
ابولاس. [ اَ ] ( اِخ ) عبداﷲ. رجوع به ابولاس الخزاعی یا حارثی شود.
ابولاس. [ اَ ] ( اِخ ) محمدبن اسود. صحابی است.
ابولاس. [ اَ ] ( اِخ ) الخزاعی. صحابی است. و بعضی نام او را ابن لاس گفته اند.
ابولاس. [ اَ ] ( اِخ ) الخزاعی یا حارثی. عبداﷲ یا زیاد. صحابی است.
ابولاس. [ اَ ]( اِخ ) زیاد. رجوع به ابولاس الخزاعی یا حارثی شود.
ابولاس. [ اَ ] ( اِخ ) عبداﷲ. رجوع به ابولاس الخزاعی یا حارثی شود.
ابولاس. [ اَ ] ( اِخ ) محمدبن اسود. صحابی است.
کلمات دیگر: