کلمه جو
صفحه اصلی

مجح

لغت نامه دهخدا

مجح. [ م َ / م َ ج َ ] ( ع مص ) بزرگ منشی کردن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب )( از ناظم الاطباء ). تکبر کردن. ( از اقرب الموارد ).

مجح. [ م َ ج َ ] ( ع مص ) خرسند و شاد شدن به ذکر کسی. ( از آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). شادمان شدن به چیزی. ( از اقرب الموارد ).

مجح. [ م ُ ج ِح ح ] ( ع ص )زن آبستن شونده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). باردارو آبستن و یا نزدیک به زاییدن. ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ). ج ، مَجاح . ( ذیل اقرب الموارد ).

مجح . [ م َ / م َ ج َ ] (ع مص ) بزرگ منشی کردن . (آنندراج ) (از منتهی الارب )(از ناظم الاطباء). تکبر کردن . (از اقرب الموارد).


مجح . [ م َ ج َ ] (ع مص ) خرسند و شاد شدن به ذکر کسی . (از آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). شادمان شدن به چیزی . (از اقرب الموارد).


مجح . [ م ُ ج ِح ح ] (ع ص )زن آبستن شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). باردارو آبستن و یا نزدیک به زاییدن . (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). ج ، مَجاح ّ. (ذیل اقرب الموارد).



کلمات دیگر: