محدث است
ابو خراش
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ابوخراش. [ اَ خ ِ ] ( اِخ ) خویلد هذلی بن مرّة قردی. صحابی و شاعر است. او را دیوانیست و در خلافت عمر درگذشت.
ابوخراش. [اَ خ ِ ] ( اِخ ) السلمی یا اسلمی ، حدرد. صحابی است.
ابوخراش. [ اَ خ ِ ] ( اِخ ) المدلی. محدث است.
ابوخراش. [ اَ خ ِ ] ( اِخ ) هذلی. از فضالةبن عبید استماع حدیث کرده و عمران بن عبدالرحمن ازدی از وی روایت کند. رجوع به ابوخراش خویلد شود.
ابوخراش. [اَ خ ِ ] ( اِخ ) السلمی یا اسلمی ، حدرد. صحابی است.
ابوخراش. [ اَ خ ِ ] ( اِخ ) المدلی. محدث است.
ابوخراش. [ اَ خ ِ ] ( اِخ ) هذلی. از فضالةبن عبید استماع حدیث کرده و عمران بن عبدالرحمن ازدی از وی روایت کند. رجوع به ابوخراش خویلد شود.
کلمات دیگر: