کلمه جو
صفحه اصلی

disorganized


(verb transitive) درهم وبرهم کردن، مختل کردن، بی نظم کردن، تشکیلات چیزی رابرهم زدن

انگلیسی به فارسی

بی نظم، بهم زدن، درهم و برهم کردن، مختل کردن، بی نظم کردن، تشکیلات چیزی را برهم زدن


انگلیسی به انگلیسی

• disarranged, lacking order; disordered (also disorganised)
if something is disorganized, it is in a confused and badly prepared state.
if you are disorganized, you do not plan or arrange things well.
see also disorganize.

دیکشنری تخصصی

[بهداشت] آشفته

جملات نمونه

1. his article was very disorganized
مقاله ی او بسیار درهم و برهم بود.

2. the students' merrymaking was noisy and disorganized
شادی و پای کوبی دانشجویان پر سر و صدا و بهم ریخته بود.

3. after ahmad's retirement, the school became badly disorganized
پس از بازنشستگی احمد مدرسه بسیار نابسامان شد.

4. She's so disorganized she never gets anything done.
[ترجمه ترگمان]اون خیلی آشفته اس اون هیچ وقت کاری نمی کنه
[ترجمه گوگل]او خیلی بی نظیر است و هرگز کاری انجام نمی دهد

5. She never gets anywhere on time. She's hopelessly disorganized.
[ترجمه ترگمان] اون هیچ وقت جایی نمیره او نومیدانه آشفته است
[ترجمه گوگل]او هرگز در هر زمان و در هر زمان او ناامیدانه بی نظم است

6. The whole conference was totally disorganized - nobody knew what they were supposed to be doing.
[ترجمه ترگمان]کل کنفرانس کاملا نامنظم بود - هیچ کس نمی دانست که آن ها چه می کنند
[ترجمه گوگل]کل کنفرانس کاملا غیرقانونی بود - هیچکس نمی دانست که چه کاری انجام می داد

7. Their betray disorganized the party.
[ترجمه ترگمان]خیانت آن ها در مهمانی پراکنده بود
[ترجمه گوگل]خیانت آنها حزب را نادیده گرفت

8. The conference was completely disorganized.
[ترجمه ترگمان]این کنفرانس کاملا بی نظم بود
[ترجمه گوگل]این کنفرانس به طور کامل سازماندهی نشده بود

9. It was a hectic disorganized weekend.
[ترجمه ترگمان]آخر این آخر هفته نامنظم و نامنظم بود
[ترجمه گوگل]این یک تعطیلات عجیب و غریب بود

10. He's impossible to work for - he's so disorganized.
[ترجمه ترگمان]برای این کار غیر ممکن است - او خیلی آشفته است
[ترجمه گوگل]او برای کار غیرممکن است - او خیلی بی نظم است

11. The train schedule was disorganized by heavy snow-storms.
[ترجمه Parisa] بخاطر برف سنگین و طوفان برنامه ی رفت و آمد قطار ها بهم ریخت
[ترجمه ترگمان]برنامه قطار با طوفان های شدید برف و طوفان نامنظم بود
[ترجمه گوگل]برنامه قطار توسط توفان های سنگین برافراشته شد

12. She gave a long disorganized speech that left everyone confused.
[ترجمه ترگمان]او یک سخنرانی طولانی و طولانی کرد که همه را گیج کرد
[ترجمه گوگل]او یک سخنرانی بی نظیر طولانی را انجام داد که همه را به هم ریخت

13. Units within the executive might be too disorganized to act effectively.
[ترجمه ترگمان]واحدهای اجرایی ممکن است برای عمل به طور موثر disorganized باشند
[ترجمه گوگل]واحدهای درون اجرایی ممکن است بیش از حد بی نظیر باشند تا به طور موثر عمل کنند

14. Ellen was about as disorganized and forgetful as any fourth grade child in memory.
[ترجمه ترگمان]الن هم مثل هر بچه چهارم که در حافظه مو نده بود آشفته و فراموش کار بود
[ترجمه گوگل]الین به عنوان یک فرزند چهارم در حافظه به عنوان غیرقانونی و فراموش نشدنی بود

پیشنهاد کاربران

شلخته

شلوغ - شلخته

آشفته

عدم سازماندهی

بی نظم، مدریت نکردن

نامنظم، بدون برنامه ریزی

سازماندهی نشده، بی سامان، نابسامان

شلخته، سازماندهی نشده

disorganized ( adj ) = chaotic ( adj )
به معناهای: بی نظم، پرهرج و مرج، نابسامان/درهم برهم، شلخته، خرتوخر/آشفته، نامرتب/سازماندهی نشده


کلمات دیگر: