کلمه جو
صفحه اصلی

cow


معنی : ماده گاو، گاوماده، تضعیف روحیه کردن، ترساندن
معانی دیگر : ماده گاو (از جنس bos)، ورزاو، (ماده ی بالغ برخی پستانداران) ماده فیل، ماده وال (نهنگ)، گاومیش ماده (به جنس نر این پستانداران می گویند: bull)، (امریکا - عامیانه - معمولا جمع) گاو (نر یا ماده)، مرعوب کردن، بیم زده کردن، هراساندن

انگلیسی به فارسی

گاو، ماده گاو، گاوماده، ترساندن، تضعیف روحیه کردن


گاوماده، ماده گاو، ترساندن، تضعیف روحیه کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: an adult female of a bovine animal, esp. the domestic farm animal kept or raised for its milk or meat.

(2) تعریف: the female of various other large animals such as the buffalo, elephant, and whale.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: cows, cowing, cowed
• : تعریف: to scare or intimidate with threats, violence, or the like.
مشابه: bulldoze

• adult female bovine (especially one which is raised to supply milk or meat); adult female of various large mammals (i.e. elephant, whale, etc.)
frighten, intimidate
a cow is a large female animal kept on farms for its milk.
a cow is also any animal of this species, either male or female.
if someone is cowed, they are frightened into behaving in a particular way; a formal use.

دیکشنری تخصصی

[علوم دامی] ماده گاو

مترادف و متضاد

ماده گاو (اسم)
cow

گاوماده (اسم)
cow

تضعیف روحیه کردن (فعل)
demoralize, cow

ترساندن (فعل)
bash, abhor, scare, frighten, intimidate, terrorize, deter, fray, shock, fright, shore, huff, awe, appal, appall, spook, tremble, daunt, threaten, buffalo, bullyrag, cow, horrify

browbeat, intimidate


Synonyms: abash, appall, awe, bludgeon, bluster, buffalo, bulldoze, bully, daunt, discomfit, disconcert, dishearten, dismay, dragoon, embarrass, enforce, faze, frighten, hector, lean on, overawe, push around, rattle, scare, showboat, strong-arm, subdue, terrorize, turn on the heat, unnerve, walk heavy


Antonyms: encourage, hearten, inspirit


جملات نمونه

The teacher's frown cowed the students.

اخم آموزگار دانش‌آموزان را ترساند.


1. cow pats covered the pasture
چراگاه پوشیده از تپاله ی گاو بود.

2. a cow was munching clover in a field
گاوی در یک کشتزار لف لف کنان شبدر می خورد.

3. the cow bellowed all night
گاو تمام شب مومو کرد.

4. the cow geed when she should have hawed
گاو به جای اینکه به دست چپ برود به دست راست چرخید.

5. the cow is a domestic animal
گاو حیوانی اهلی است.

6. the cow is hers and she milks it
گاو مال اوست و وی آن را می دوشد.

7. the cow switched its tail
گاو دم خود را شلاق وار تکان داد.

8. a brindled cow
گاو پیسه

9. a dry cow
گاو بی شیر

10. a lank cow
گاو لاغر و استخوانی

11. a lean cow
گاو استخوانی

12. a milk cow
گاو شیرده

13. a wet cow
گاو شیرده

14. the gamy cow was hard to milk
دوشیدن شیر آن گاو سرکش دشوار بود.

15. they keep the cow in a small enclosure
گاو را در محوطه ی کوچکی نگاهداری می کنند.

16. to milk a cow
گاو را دوشیدن

17. to strip a cow
گاو را کاملا دوشیدن

18. they graded up the cow with a pure-bred bull
گاو ماده را با گاوی اصیل جفت گیری کردند.

19. to artificially inseminate a cow
گاوی را به طور مصنوعی آبستن کردن

20. two bulls and a cow
دو گاو نر و یک گاو ماده

21. a new breed of milk cow
گونه ای جدید از گاو شیرده

22. the dissevered carcass of the cow
لاشه ی ازهم بریده شده (قطعه قطعه شده)ی گاو

23. the exchange of his mother's cow for a handful of beans
معاوضه ی گاو مادرش با یک مشت لوبیا

24. the picture of a tiger clawing the back of a cow
تصویر پلنگی که بر پشت گاوی چنگال افکنده است

25. The cow answered to its cowboy's touch.
[ترجمه ترگمان]گاو به دست گاوچران جواب داد
[ترجمه گوگل]گاو به لمس کابوی خود پاسخ داد

26. We watched the cow suckling her calves.
[ترجمه ترگمان]دیدیم که گاو گوساله بچه اش را بغل می کند
[ترجمه گوگل]ما تماشا کردیم که گوساله را شیرین کنیم

27. The cow had broken its tether and was in the cornfield.
[ترجمه ترگمان]گاوها افسار خود را شکسته و در مزرعه ذرت بودند
[ترجمه گوگل]گاو تنگ آن را شکست و در زمین ذرت بود

28. Like cow, like calf.
[ترجمه ترگمان]مثل گاو، مثل گوساله
[ترجمه گوگل]مثل گاو، مانند گوساله

29. A dairy cow needs to produce a calf each year.
[ترجمه ترگمان]یک گاو شیرده باید هر ساله یک گوساله تولید کند
[ترجمه گوگل]گاو شیری هر سال باید یک گوساله تولید کند

30. The cow is expected to calve next week.
[ترجمه Bahare] انتظار میره این گاو هفته اینده زایمان کنه
[ترجمه ترگمان]انتظار می رود که این گاو هفته آینده به calve برود
[ترجمه گوگل]انتظار می رود که گاو هفته آینده را بیدار کند

a milk cow

گاو شیرده


to milk a cow

گاو را دوشیدن


پیشنهاد کاربران

گاو ماده

گاو 🐄

گاو شیر ده ( ماده ) همچنین برای فحاشی استفاده می گردد ( بی عرضه )

overawe بیم زده کردن، هراساندن، ترساندن

برای تحقیر یک نفر ( زن ) بکار می رود به معنی خشمگین و سلیطه و جنگ طلب
تعریف:
being cruel and complaining


cow در انگلیسی همان تغییر یافته ی گاو فارسی است.

cow ( علوم و فنّاوری غذا )
واژه مصوب: گاو ماده
تعریف: گاو مادۀ بالغ

I Bruton job nghgtb


کلمات دیگر: