1. bone fracture
شکستگی استخوان
2. bone of contention
مایه ی نفاق،موضوع دعوا
3. bone of contention
علت اختلاف
4. a bone mill
دستگاه استخوان خرد کن
5. a bone process
برجستگی استخوان
6. her bone is cracked
استخوانش ترک خورده است.
7. the bone is broken in several places
استخوان در چندین جا شکسته است.
8. the bone which was lodged in her throat
استخوانی که در گلویش گیر کرده بود
9. this bone serves as an attachment for the muscles of the wing
این استخوان عضلات بال را به هم مرتبط می کند.
10. a broken bone
استخوان شکسته
11. a cracked bone
استخوان ترک خورده
12. a fish bone got stock in his throat
استخوان ماهی در گلوی او گیر کرد.
13. a navicular bone
استخوان ناوسان
14. his thigh bone was fractured in two places
استخوان رانش در دو جا شکستگی پیدا کرده بود.
15. the broken bone will probably knit in a few weeks
استخوان شکسته احتمالا تا چند هفته ی دیگر جوش خواهد خورد.
16. have a bone to pick with someone
(عامیانه) از کسی دلخوری داشتن
17. skin and bone
خیلی لاغر،(از لاغری) گوشت و استخوان
18. do not paint bone or wooden knife handles
دسته های چوبی و استخوانی چاقوها را رنگ نزن.
19. i have to bone up on history and physics
باید حسابی تاریخ و فیزیک را بخوانم.
20. she broke a bone and it looks like a nasty break
استخوانش شکست و شکستگی آن به نظر وخیم می آید.
21. a dog gnawing a bone
سگی که استخوان در دهان می جود
22. a dog worrying a bone
سگی که به استخوانی گاز می زد.
23. cancer had eroded the bone
سرطان استخوان را ازبین برده بود.
24. the dog gripped the bone and ran off
سگ استخوان را به دندان گرفت و در رفت.
25. the dog scratched the bone up
سگ کاوید و استخوان را درآورد.
26. the dog seized the bone in his mouth
سگ استخوان را در دهان نگه داشت.
27. the fall jolted every bone in my body
آن افتادن همه ی استخوان های بدنم را جابه جا کرد.
28. to immobilize a broken bone
استخوان شکسته را به حالت ثابت درآوردن
29. a hairline crack of the bone
ترک موی مانند (بسیار باریک) استخوان
30. a stress fracture in a bone
شکستگی تنشی استخوان
31. he first took blood and bone fragments out of the wound
ابتدا خون و خرده استخوان ها را از زخم بیرون آورد.
32. he was cold to the bone
تا (مغز) استخوانش سرد بود.
33. the union of a fractured bone
جوش خوردن استخوان شکسته
34. it is close to the bone
دارد (کارد) به استخوان می رسد،دارد رنجش آور می شود
35. a dog's chomp when eating a bone
صدای قرچ قرچ سگ هنگام خوردن استخوان
36. falling down the stairs jarred every bone in my body
افتادن از پله ها همه ی استخوان های بدنم را لرزاند.
37. the cold pierced me to the bone
سرما تا استخوانم نفوذ کرد.
38. the doctor pinned the pieces of broken bone together
دکتر قطعات استخوان را با میله به هم وصل کرد.
39. his spill from the horse caused a broken bone
افتادن او از اسب موجب شکستگی استخوان شد.
40. the dog digs the ground and buries the bone
سگ زمین را می کند و استخوان را خاک می کند.
41. spending on health care has been pared to the bone
بودجه ی مراقبت های بهداشتی را به بیشترین مقدار کاهش داده اند.