کلمه جو
صفحه اصلی

confined


معنی : محدود، بستری، منحصر، محدود شده
معانی دیگر : 1- محدود 2- بستری

انگلیسی به فارسی

محدود‌شده


بستری


انگلیسی به انگلیسی

• constricted, restrained; limited, bound; referring to a small or tight area or space
convict serving a sentence
a confined space is small and enclosed by walls.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] تحت فشار - محبوس
[بهداشت] زیر فشار - محبوس

مترادف و متضاد

محدود (صفت)
definite, adjacent, adjoining, moderate, limited, finite, confined, narrow, bounded, defined, terminate, determinate, limitary, parochial, straightlaced, straitlaced

بستری (صفت)
confined, bedfast, bedrid, bedridden

منحصر (صفت)
limited, confined, restricted, exclusive, limitary

محدود شده (صفت)
confined

limited, enclosed


Synonyms: bedfast, bedridden, bottled up, bound, chilled, circumscribed, compassed, cooped up, cramp, cramped, detained, flattened out, grounded, hampered, held, hog-tied, iced, immured, imprisoned, incarcerated, in chains, incommodious, indisposed, in jail, invalided, jailed, laid up, locked up, on ice, pent, restrained, restricted, sealed up, shut in, sick


Antonyms: free, liberated, unlimited


جملات نمونه

1. confined
1- محدود 2- بستری

2. be confined
مشغول وضع حمل بودن،در زایمان بودن

3. he was confined to bed for two weeks
او را دو هفته بستری کردند.

4. they had confined the lions in small cages
شیرها را در قفس های کوچک محبوس کرده بودند.

5. their report is not just confined to economic matters
گزارش آنها تنها به امور اقتصادی منحصر نیست.

6. Demands for a separate Siberia are confined for now to the lunatic fringe.
[ترجمه ترگمان]تقاضا برای یک سیب ریه مجزا در حال حاضر محدود به ریشه های جنون آمیز است
[ترجمه گوگل]تقاضا برای یک سیبری جداگانه در حال حاضر محدود به حاشیه خاموش است

7. Damage was confined to a small portion of the castle.
[ترجمه ترگمان]خسارات به بخش کوچکی از قلعه محدود شده بود
[ترجمه گوگل]آسیب به بخش کوچکی از قلعه محدود شد

8. The discussion will be confined largely to general principles.
[ترجمه ترگمان]بحث تا حد زیادی محدود به اصول کلی خواهد بود
[ترجمه گوگل]این بحث تا حد زیادی به اصول کلی بستگی دارد

9. He is confined to bed by illness.
[ترجمه ترگمان]او براثر بیماری به بستری شدن محدود شده است
[ترجمه گوگل]او به بیماری بستگی دارد

10. The risk of infection is confined to groups such as medical personnel.
[ترجمه ترگمان]خطر عفونت به گروه هایی مانند پرسنل پزشکی محدود می شود
[ترجمه گوگل]خطر ابتلا به عفونت محدود به گروه هایی مانند پرسنل پزشکی می باشد

11. Health officials have successfully confined the epidemic to the Tabatinga area.
[ترجمه ترگمان]مقامات بهداشتی این اپیدمی را به طور موفقیت آمیز به منطقه Tabatinga محدود کرده اند
[ترجمه گوگل]مقامات بهداشتی موفق به بستن اپیدمی در منطقه Tabatinga کرده اند

12. As punishment, the men were confined to barracks.
[ترجمه ترگمان]به عنوان تنبیه، افراد به دژ حبس شده بودند
[ترجمه گوگل]به عنوان مجازات، مردان به سربازخانه محدود شدند

13. The problem is not confined to Germany.
[ترجمه ترگمان]مشکل به آلمان محدود نمی شود
[ترجمه گوگل]مشکل فقط به آلمان محدود نیست

14. He later became insane and was confined to an asylum.
[ترجمه ترگمان]او بعدها دیوانه شد و به یک پرورشگاه محدود شد
[ترجمه گوگل]او بعدها دشمن شد و به پناهگاهی محدود شد

15. He has been confined to bed with flu for the past couple of days.
[ترجمه ترگمان]چند روز است که او را در بس تر حبس کرده اند
[ترجمه گوگل]او برای چند روز گذشته با آنفلوآنزا بستری شده است

16. The police cadet's duties were confined to taking statements from the crowd.
[ترجمه ترگمان]وظایف پرچ مدار به گرفتن بیانیه ها از سوی جمعیت محدود شده بود
[ترجمه گوگل]وظایف مدرس پلیس محدود به پذیرش اظهارات از جمعیت بود

پیشنهاد کاربران

اسیر و زمینگیر

تنگ/در بستر ( زایمان ) خوابیدن

Adjective :
محصور
تَنگ

محدود

محصور شدن

⁦✔️⁩بسته،
تنگ،
محصور

Confined space
فضای بسته

🔰🔰🔰

Cut - out Cocks ref. 01. 10
Attention! Do not perform this test in 💥confined space💥 and protect suitably the ears from loud sound


کلمات دیگر: