کلمه جو
صفحه اصلی

consciousness


معنی : اگاهی، فهم، هوشیاری، حس اگاهی
معانی دیگر : بهوشی، هشیاری، هشداری، شعور، بصیرت، دانستگی، ضمیر، ذهن، خاطر، آگاهی، توجه، خودآگاهی، خبر

انگلیسی به فارسی

هوشیاری، آگاهی، خبر، حس آگاهی


آگاهی، هوشیاری، فهم، اگاهی، حس اگاهی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the state or quality of being conscious or aware.
متضاد: oblivion
مشابه: feeling, mind

(2) تعریف: the sum of the attitudes and feelings of an individual or of a group of people.

(3) تعریف: awareness; sensitivity.

- political consciousness
[ترجمه ترگمان] هوشیاری سیاسی
[ترجمه گوگل] آگاهی سیاسی

• awareness of one's surroundings; cognition, ability to perceive
your consciousness is your mind together with your thoughts, beliefs and attitudes.
if you lose consciousness, you are unconscious rather than awake. if you have regained consciousness, you are awake again rather than unconscious.

دیکشنری تخصصی

[روانپزشکی] هشیاری. حالت وقوف و هشیار بودن. رایجترین کاربرد این اصطلاح همین است، مثلاً وقتی گفته می شود "او هشیاری خود را از دست داد".

مترادف و متضاد

Synonyms: alertness, apprehension, awareness, care, carefulness, cognizance, concern, heed, heedfulness, mindfulness, realization, recognition, regard, sensibility


Antonyms: senselessness, stupidity, unconsciousness


اگاهی (اسم)
knowledge, acquaintance, awareness, consciousness, inkling, intelligence, advice, advertisement, monition, idea, dope, perception, cognizance, immediacy

فهم (اسم)
understanding, consciousness, intelligence, insight, apprehension, appreciation, realization, comprehension, grasp, conception, uptake

هوشیاری (اسم)
consciousness, astuteness, caution

حس اگاهی (اسم)
consciousness

knowledge


جملات نمونه

1. social consciousness
آگاهی اجتماعی

2. lose consciousness
از هوش رفتن

3. to regain consciousness
(دوباره) به هوش آمدن

4. in the outskirts of consciousness
در مرزهای خودآگاهی

5. what is ingrained in her consciousness
آنچه در ضمیر او نقش بسته است.

6. He moaned with pain before losing consciousness.
[ترجمه ترگمان]پیش از آن که بی هوش شود از درد می نالید
[ترجمه گوگل]او قبل از از دست دادن هوشیاری درد را تحمل کرد

7. I can't remember any more-I must have lost consciousness.
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز دیگری را به یاد ندارم - باید حواسم را از دست داده باشم
[ترجمه گوگل]من دیگر نمی توانم به یاد داشته باشم باید آگاهی را از دست داد

8. David lost consciousness at eight o'clock and died a few hours later.
[ترجمه ترگمان]دیوید در ساعت هشت هوشیاری خود را از دست داد و چند ساعت بعد درگذشت
[ترجمه گوگل]دیوید هشت ساعت از بین رفت و چند ساعت بعد فوت کرد

9. Happiness lies in the consciousness we have of it.
[ترجمه ترگمان]خوشبختی در ضمیر خودآگاه ما نهفته است
[ترجمه گوگل]شادی نهفته در آگاهی ما از آن است

10. She did not regain consciousness and died the next day.
[ترجمه ترگمان]او به هوش نیامد و روز بعد درگذشت
[ترجمه گوگل]او آگاهی نیافت و روز بعد فوت کرد

11. Her political consciousness sprang from her upbringing when her father's illness left the family short of money.
[ترجمه ترگمان]هنگامی که بیماری پدرش مقدار زیادی پول را از دست داد، آگاهی سیاسی او از طرز تربیت او به جا جست
[ترجمه گوگل]هوشیاری سیاسی او از دوره تربیت او آغاز شد، زمانی که بیماری پدرش خانواده اش را از پول کم کرد

12. The experience helped to change her political consciousness.
[ترجمه ترگمان]این تجربه به تغییر آگاهی سیاسی او کمک کرد
[ترجمه گوگل]این تجربه به تغییر آگاهی سیاسی خود کمک کرد

13. When he regained consciousness he was disoriented and not sure how he had gotten there.
[ترجمه ترگمان]وقتی به هوش آمد، گیج شد و مطمئن نبود که چگونه به آنجا رسیده بود
[ترجمه گوگل]وقتی او آگاهی به دست آورد، او بی نظیر بود و مطمئن نیست که چطور او را در آنجا جا گذاشته است

14. The cold water brought me back to full consciousness.
[ترجمه ترگمان]آب سرد مرا به هوش آورد
[ترجمه گوگل]آب سرد من را به آگاهی کامل رساند

15. That idea has been creeping into our consciousness for some time.
[ترجمه ترگمان]مدتی است که این فکر به ذهن ما خطور کرده است
[ترجمه گوگل]این ایده برای برخی از زمان ها به آگاهی ما رسیده است

16. He did not regain consciousness for several days.
[ترجمه ترگمان]چند روز دیگر به هوش نیامد
[ترجمه گوگل]او برای چندین روز آگاهی نیافت

17. He hovered on the edge of consciousness.
[ترجمه ترگمان]در آستانه هشیاری بود
[ترجمه گوگل]او در لبه آگاهی حرکت کرد

18. The news slowly penetrated his consciousness.
[ترجمه ترگمان]خبر به تدریج به ذهن او نفوذ کرد
[ترجمه گوگل]اخبار به آرامی به آگاهی خود نفوذ کرد

to regain consciousness

(دوباره) به هوش آمدن


What is ingrained in her consciousness.

آنچه در ضمیر او نقش بسته است.


اصطلاحات

lose consciousness

از هوش رفتن


پیشنهاد کاربران

درک و فهم

هوشیاری

آگاهی
Thank you for your to have give me advice
از شما متشکرم که به من توصیه می کنید

حس, آگاهی

ضمیر خودآگاه

وجدانیت

همان درکی که از واژه های من یا خود وجود دارد، خود اشعاری

لطفا دقت کنید دوستان هم به دیکته هم به معنی

conscience = وجدان باطن شعور
consciousness = آگاهی یا خودآگاهی
consciousness mind = ضمیر خودآگاه
self consciousness = خودآگاهی

the condition of being conscious : the normal state of being awake and able to understand what is happening around you
هشیاری و آگاهی
فکر و ایده ها و تفکرات

باطنی

consciousness ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: خودآگاهی
تعریف: پایش خود و محیط به طوری که مدُرَکات و خاطرات و افکار فرد به‏درستی در آگاهی او بازنمود پیدا کند


کلمات دیگر: