تجزیه، از هم پاشیدن، متلاشی شدن، متلاشی کردن، تجزیه شدن، خرد کردن، فرو ریختن، فاسد شدن
disintegrating
انگلیسی به فارسی
دیکشنری تخصصی
[زمین شناسی] از هم پاشیدن، فرو ریختن، خرد کردن
جملات نمونه
1. the disintegrating hulk of the spanish empire
لاشه ی در حال متلاشی شدن امپراتوری اسپانیا
کلمات دیگر: