کلمه جو
صفحه اصلی

hungry


معنی : مشتاق، حریص، گرسنه، دچار گرسنگی، حاکی از گرسنگی، گرسنگی اور
معانی دیگر : آرزومند، خواهان، (نادر) گرسنگی آور، (خاک) نابارور، بایر، غیرحاصلخیز، بی قوت، کم زور، (در ترکیب) - خواه، ناشتا

انگلیسی به فارسی

گرسنه، مشتاق، حریص، دچار گرسنگی، حاکی از گرسنگی، گرسنگی اور


گرسنه، دچار گرسنگی، حاکی از گرسنگی، گرسنگی اور، حریص، مشتاق


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: hungrier, hungriest
مشتقات: hungrily (adv.), hungriness (n.)
(1) تعریف: feeling a need or desire for food.
متضاد: full, sated, surfeited

- He hadn't eaten all day and was hungry when he got home from work.
[ترجمه ملیکا] او تمام روز چیزی نخورده بود و وقتی از کار به خانه میرفت گرسنه بود
[ترجمه عرفان هاشمی] او تمام روز را هیچ غذایی را نخورده بود و در هنگام برگشت از محل کار خود به خانه خیلی گرسنه بود
[ترجمه ترگمان] او تمام روز را خورده بود و وقتی از کار به خانه برمی گشت، گرسنه بود
[ترجمه گوگل] او تمام روز خورده بود و وقتی از خانه به خانه می آمد گرسنه بود
- I wasn't hungry for breakfast this morning, so I skipped it.
[ترجمه ترگمان] امروز صبح برای صبحانه گرسنه نبودم
[ترجمه گوگل] صبح امروز صبح برای صبحانه گرسنه نبودم، بنابراین من آن را از بین بردم

(2) تعریف: showing or being caused by hunger.

- We heard the baby's hungry crying, but the mother was nowhere to be seen.
[ترجمه Bahar :)] ما صدای کودکی را شنیدیم که از گرسنگی گریه میکرد، ولی مادرش تا جایی که میشد دید نبود
[ترجمه V] ما صدای بچه ای را که از گرسنگی گریه می کرد شنیدیم ولی مادر او هیچ جا دیده نمی شد
[ترجمه 💔Atena💔] - صدای گریه گرسنه کودک را شنیدیم ، اما مادر هیچ کجا دیده نمی شد.
[ترجمه ترگمان] صدای گریه بچه را شنیدیم، اما مادر جایی نبود که دیده شود
[ترجمه گوگل] ما گرسنگی کودک را شنیدیم، اما مادر جایی نداشت که دیده شود

(3) تعریف: having a strong desire or craving.
مشابه: avid, greedy, voracious

- She'd never left her small town and was now hungry for new experiences.
[ترجمه ترگمان] او هرگز شهر کوچک او را ترک نکرده بود و اکنون به خاطر تجربیات جدید گرسنه بود
[ترجمه گوگل] او هرگز شهر کوچکش را ترک نکرده و اکنون برای تجربیات جدید گرسنه است
- Even after he'd achieved success as an actor, he was still hungry for praise and admiration.
[ترجمه ترگمان] حتی پس از اینکه او به عنوان یک بازیگر به موفقیت دست یافت، او هنوز تشنه تمجید و تحسین بود
[ترجمه گوگل] حتی پس از موفقیت او به عنوان یک بازیگر، او هنوز برای ستایش و تحسین گرسنه بود
- We were all hungry to start working on this new project.
[ترجمه ترگمان] ما گرسنه بودیم و شروع به کار در این پروژه جدید کردیم
[ترجمه گوگل] ما همه گرسنگی برای شروع کار بر روی این پروژه جدید بودیم

(4) تعریف: having or characterized by a shortage of food.

- These were hungry times during and after the war.
[ترجمه ترگمان] اینها زمان های گرسنگی در طول و پس از جنگ بودند
[ترجمه گوگل] این زمان های گرسنه در طول و پس از جنگ بود

(5) تعریف: lacking in nutrients; not fertile; barren.

- The hungry soil no longer produced crops.
[ترجمه ترگمان] زمین گرسنه دیگر محصول تولید نمی کرد
[ترجمه گوگل] خاک گرسنه دیگر محصولاتی را تولید نمیکند

• needing to eat, feeling a desire to eat; longing, yearning
when you are hungry, you want food because you have not eaten for a time, and you have an uncomfortable feeling in your stomach.
if people go hungry, they suffer from hunger because there is no food for them to eat.
if you are hungry for something, you want it very much.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] (الف) سنگ درون گیر یا کمربند سنگی فاقد کانی های کانساری و یا نشانه های زمین شناسی مبنی بر وجود چنین کانه هایی و یا نمونه ای که حاوی کانه بسیار کم عیار است. متضاد likely (ب) خاک نابارور و غیر حاصلخیز یا خاکی با حاصلخیزی ناچیز.

مترادف و متضاد

starving; desirous


مشتاق (صفت)
anxious, impatient, willing, longing, strenuous, earnest, studious, keen, agog, solicitous, eager, enthusiastic, aspiring, avid, wistful, desirous, appetent, fond, thirsty, lickerish, athirst, hungry, breathless, fervid, full of desire, perfervid, raring, wishful

حریص (صفت)
avaricious, eager, avid, fierce, greedy, voracious, hungry, esurient, sharp-set, perfervid, self-covetous

گرسنه (صفت)
hungry, esurient, sharp-set

دچار گرسنگی (صفت)
hungry

حاکی از گرسنگی (صفت)
hungry

گرسنگی اور (صفت)
hungry

Synonyms: athirst, avid, carnivorous, could eat a horse, covetous, craving, eager, edacious, empty, esurient, famished, famishing, flying light, got the munchies, greedy, hankering, hoggish, hollow, hungered, insatiate, keen, omnivorous, on empty stomach, piggish, rapacious, ravenous, starved, unfilled, unsatisfied, voracious, yearning


Antonyms: full, replete, satiated, satisfied, stuffed


جملات نمونه

He is hungry for affection.

او تشنه‌ی محبت است.


Reporters followed him hungrily everywhere.

خبرنگاران با ولع او را همه‌جا دنبال می‌کردند.


She is hungry for praise.

دلش تعریف می‌خواهد.


hungry for news

تشنه‌ی خبر


a hungry look

نگاه حریص


a hungry soil

خاک بی‌قوت


power-hungry

تشنه‌ی قدرت


He goes hungry until noon.

او تا ظهر ناشتا می‌ماند.


A camel can go hungry for several days.

شتر می‌تواند چندین روز بی‌غذا بماند.


1. hungry children vacantly staring out of the window
کودکان گرسنه که با حالت منگ از پنجره به خارج خیره شده بودند

2. hungry for news
تشنه ی خبر

3. a hungry look
نگاه پر ولع

4. a hungry man would do anything
آدم گرسنه از هیچ کاری رویگردان نیست.

5. a hungry soil
خاک بی قوت

6. the hungry child looked longingly at the food in the shop
کودک گرسنه با حسرت به خوراک های مغازه نگاه می کرد.

7. the hungry child was looking at me with piercing eyes
طفل گرسنه با چشمان نافذ به من نگاه می کرد.

8. the hungry soldiers gorged themselves on the food
سربازان گرسنه با ولع غذاها را بلعیدند.

9. go hungry
1- گرسنگی کشیدن 2- خوراک نخوردن،ناشتا ماندن

10. food for hungry children in africa
خوراک برای کودکان گرسنه در افریقا

11. he goes hungry until noon
او تا ظهر ناشتا می ماند.

12. he is hungry for affection
او تشنه ی محبت است.

13. he was hungry and stole bread out of desperation
او گرسنه بود و از زور ناچاری نان دزدید.

14. she is hungry for praise
دلش تعریف می خواهد.

15. the three hungry men drooled at the sight of food
با دیدن خوراک آب از لب و لوچه ی سه مرد گرسنه جاری شد.

16. both tired and hungry
هم خسته و هم گرسنه

17. i am not hungry
گرسنه نیستم.

18. the cartoon showed hungry children demanding milk from the president
کاریکاتور بچه های گرسنه ای را نشان می داد که از رئیس جمهور شیر می خواستند.

19. when he is hungry he becomes very crabby
گرسنه که هست خیلی بدخلقی می کند.

20. a camel can go hungry for several days
شتر می تواند چندین روز بی غذا بماند.

21. i bleed for those hungry children
دلم به حال آن کودکان گرسنه می سوزد.

22. the savage of a hungry tiger
درندگی پلنگ گرسنه

23. we were tired and hungry and they gave us shelter
ما خسته و گرسنه بودیم و آنها به ما پناه دادند.

24. the haunting memory of a hungry child's innocent eyes
خاطره ی مکرر چشمان معصوم کودک گرسنه

25. the poignant spectacle of a hungry child
صحنه ی رقت انگیز یک کودک گرسنه

26. a foolhardy man who challenged two hungry lions and was eaten
آدم بی کله ای که یک نفره به جنگ دو شیر گرسنه رفت و خورده شد.

27. one cannot learn if one is hungry and everything
آدم گرسنه و غیره نمی تواند چیز یاد بگیرد.

28. the food was delicious and the hungry kids stowed away as much as they could
خوراک دلپذیر بود و بچه های گرسنه تا می توانستند خوردند.

29. I can't concentrate when I'm hungry.
[ترجمه ترگمان]وقتی گرسنه هستم نمی تونم تمرکز کنم
[ترجمه گوگل]من نمیتوانم تمرکز کنم وقتی گرسنه هستم

30. The hungry rat ravened down the poison bait.
[ترجمه زهره حاجیان] موش گرسنه به سمت طعمه سمی یورش برد
[ترجمه ترگمان]موش گرسنه به طعمه سم حمله کرد
[ترجمه گوگل]موش گرسنه طعمه سمی را طعمه انداخت

what's for lunch? I'm very hungry!

نهار چی داریم؟ خیلی گرسنه‌ام!


food for hungry children in Africa

خوراک برای کودکان گرسنه در افریقا


A hungry man would do anything.

آدم گرسنه از هیچ کاری رویگردان نیست.


اصطلاحات

go hungry

1- گرسنگی کشیدن 2- خوراک نخوردن، ناشتا ماندن


پیشنهاد کاربران

گرسنه

به معنی گرسنه است

گرسنه شدن

عطش

برو گورتو گم کن


He is very hungry like a bear او مثل یک خرس گرسنه بود

مشتاق
hugry for music
مشتاق به موسیقی

Starving

صفت hungry به معنای گرسنه
صفت hungry به معنای احساس نیاز به خوردن غذا است. هرگاه برای مدتی غذا نخورید احساس گرسنگی به فرد دست می دهد. مثلا:
by four o'clock i was really hungry ( ساعت 4 من خیلی گرسنه بودم. )
وقتی صفت hungry به همراه حرف تعریف the می آید به معنای افراد گرسنه یا قحطی زده است.
صفت hungry در ساختار ( hungry ( for something در حالت استعاری معنای تشنه قدرت بودن می دهد که انگلیسی ها از اصطلاح گرسنه قدرت بودن ( !!! ) استفاده می کنند. مثلا:
both parties are hungry for power ( هر دو حزب تشنه قدرت هستند. )

منبع: سایت بیاموز


کلمات دیگر: