کلمه جو
صفحه اصلی

fulfillment


معنی : انجام، تکمیل، اجراء
معانی دیگر : تکمیل، اجراء، انجام

انگلیسی به فارسی

تکمیل، اجرا ، انجام


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the condition or quality of being fulfilled; satisfaction.
مشابه: satisfaction

- After a lifetime of boredom and unhappiness, she is finding fulfillment in helping others.
[ترجمه پیمان] بعد از عمری دلخستگی و نارضایتی، او در حال درک احساس رضایتمندی در کمک به دیگران است.
[ترجمه ترگمان] بعد از یک عمر خستگی و ناراحتی، او در حال یافتن به دیگران برای کمک به دیگران است
[ترجمه گوگل] پس از یک عمر خستگی و ناخوشایندی، او در حال کمک به دیگران است

(2) تعریف: the act of fulfilling.
مشابه: accomplishment, achievement, attainment, consummation, performance, satisfaction

• gratification, satisfaction; realization, bringing into being; performance; completion (also fulfilment)

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] تحویل به مشتری

مترادف و متضاد

accomplishment, completion


انجام (اسم)
achievement, accomplishment, performance, implementation, implement, fulfillment, execution, completion, conclusion, commission, sequel, enforcement, god-speed

تکمیل (اسم)
improvement, fulfillment, completion, repletion, supplementation, complementarity, modernization

اجراء (اسم)
implement, fulfillment, ministration, enforcement, fulfilment

Synonyms: achievement, attainment, carrying out, carrying through, consummation, contentedness, contentment, crowning, discharge, discharging, effecting, end, gratification, implementation, just the ticket, kick, kicks observance, perfection, realization, you got it


Antonyms: disappointment, dissatisfaction, failure, frustration, unfulfillment


جملات نمونه

1. He was willing to face any hardship in fulfillment of his duty.
[ترجمه ترگمان]حاضر بود با هر سختی به انجام دادن وظیفه خود عمل کند
[ترجمه گوگل]او مایل بود در انجام وظیفه خود با هر گونه سختی مواجه شود

2. Are you looking for greater fulfillment and satisfaction in your work?
[ترجمه ترگمان]آیا به دنبال اجرای بیشتر و رضایت بیشتر در کار خود هستید؟
[ترجمه گوگل]آیا در کار خود به دنبال تحقق و رضایت بیشتر هستید؟

3. Joy and fun, wish fulfillment and blessing, come to your home this Thanksgiving!
[ترجمه ترگمان]شادی و تفریح، آرزوی موفقیت و دعای خیر به خانه شما در این جشن شکرگزاری بیاید!
[ترجمه گوگل]شادی و سرگرم کننده، آرزوی تحقق و برکت، در این شکرگذاری به خانه خود برسید!

4. Congratulations,graduate. May all your dreams and plans turn to fulfillment and success.
[ترجمه ترگمان]تبریک می گویم، فارغ التحصیل شده می توانید تمام رویاهای خود را به پایان برسانید و برای رسیدن به موفقیت و موفقیت برنامه ریزی کنید
[ترجمه گوگل]تبریک میگم، فارغ التحصیل میشه شاید تمام رویاها و برنامه های شما به موفقیت و موفقیت برسد

5. People find fulfillment in working for a common goal.
[ترجمه ترگمان]مردم برای رسیدن به یک هدف مشترک به دنبال رسیدن به هدف هستند
[ترجمه گوگل]مردم برای رسیدن به اهداف مشترک تلاش می کنند

6. After many years, his plans have come to fulfillment.
[ترجمه ترگمان]پس از سال ها، برنامه های او به پایان رسیده است
[ترجمه گوگل]پس از سالها، برنامه هایش به تحقق رسیده است

7. Happiness is a feeling of contentment, fulfillment, joy, blissfulness and inner peace-the most sought-after emotional wealth in life. Dr T. P. Chia
[ترجمه ترگمان]شادی، احساس خرسندی، رضایت، شادی، آرامش و آرامش درونی - که بیشتر به دنبال ثروت عاطفی در زندگی است دکتر تی پی چیا
[ترجمه گوگل]خوشبختی یک احساس رضایت، تحقق، شادی، سعادت و آرامش درونی است - ثروتمندترین عناوین زندگی در زندگی دکتر T P Chia

8. Many people seek self-actualization and fulfillment through parenthood.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم به دنبال شکوفایی و تحقق بخشیدن از طریق پدر و مادر شدن هستند
[ترجمه گوگل]بسیاری از مردم به دنبال خودکفایی و تحقق آن از طریق والدین هستند

9. There is no shortcut to human fulfillment for men-just the short circuit of impotence.
[ترجمه ترگمان]هیچ راه میانبری برای رسیدن انسان به انسان وجود ندارد - تنها راه کوتاه ناتوانی
[ترجمه گوگل]هیچ راهی برای تحقق انسان برای مردان وجود ندارد - فقط اتصال کوتاه ناتوانی جنسی

10. Maxwell also has found fulfillment drawing the real-life dramas of the courtroom.
[ترجمه ترگمان]مکسول هم اجرای نمایشنامه های واقعی در سالن دادگاه را نیز به دست آورده بود
[ترجمه گوگل]ماکسول همچنین تحقق بخشیدن به درامهای زندگی واقعی دادگاه را پیدا کرده است

11. When their eyes meet she envisions the fulfillment of her dream of marrying a man with aristocratic connections not from Middlemarch.
[ترجمه ترگمان]وقتی نگاهشان با هم تلاقی می کند، آرزوی ازدواج با مردی با روابط اشرافی، نه از می دل مارچ
[ترجمه گوگل]هنگامی که چشم هایشان را ملاقات می کنند، او قصد دارد از رویارویی با مردی با ارتباطات اشرافی، نه از Middlemarch، ازدواج کند

12. For Thoreau the path to fulfillment must bypass human brotherhood or communication.
[ترجمه ترگمان]برای Thoreau مسیر تحقق باید از برادری یا ارتباطات انسانی خارج شود
[ترجمه گوگل]برای Thoreau مسیر دستیابی به تحقق باید برادر یا ارتباطات انسانی را دور بزند

13. Vroom added the idea that need fulfillment and motivation was somewhat more complicated than the others had suggested.
[ترجمه ترگمان]Vroom افزود این ایده که نیاز به تحقق و انگیزش نیاز دارد تا حدی پیچیده تر از آن چیزی است که دیگران پیشنهاد کرده بودند
[ترجمه گوگل]وروم این ایده را مطرح کرد که نیاز به تحقق و انگیزه، تا حدودی پیچیده تر از دیگران بود

14. People are wondering if they will ever see the fulfillment of the government's campaign pledges.
[ترجمه ترگمان]مردم در این فکر هستند که آیا تا به حال شاهد تحقق وعده های انتخاباتی دولت خواهند بود یا خیر
[ترجمه گوگل]مردم می فهمند که آیا تا به حال تحقق وعده های مبارزات انتخاباتی دولت را دیده اند

پیشنهاد کاربران

سفارش گردانی
Order fulfillment

کامیابی

تکامل، بلوغ

Collocation:

Personal fulfillment احساس رضایت درونی ( فردی )

خرسندی
کامل بودن

براورده سازی

رضایت قلبی

انجام دهی ، انجام رسانی

پردازش سفارش ، واگذاری سفارش ، تحویل سفارش

تکمیل، احساس رضایت

خود شکوفایی

تحقق

رضایت و خرسندی

رضایتمندی - آرامش
seek and reach fulfillment
مجاهدت و رسیدن به رضایتمندی و آرامش

انجام تکمیل اجرا

رضایت

مرکز پردازش

کمال


کلمات دیگر: