کلمه جو
صفحه اصلی

enlarge


معنی : بزرگ کردن، وسیع کردن، توسعه دادن، بسط دادن، با تفصیل شرح دادن
معانی دیگر : بزرگ کردن یا شدن، رشد کردن، زیاد کردن، افزودن بر، گسترده کردن، توسعه دادن یا یافتن، (معمولا با: on یا upon) شرح و بسط دادن، توضیح بیشتر دادن، فراخ گویی کردن

انگلیسی به فارسی

بزرگ کردن، باتفصیل شرح دادن، توسعه دادن، وسیع کردن، بسط دادن


بزرگنمایی کنید، بزرگ کردن، با تفصیل شرح دادن، توسعه دادن، وسیع کردن، بسط دادن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: enlarges, enlarging, enlarged
(1) تعریف: to increase the size, volume, or amount of; cause to be larger.
مترادف: aggrandize, amplify, augment, dilate, inflate, magnify, multiply, swell
متضاد: reduce, shrink
مشابه: boost, develop, distend, expand, increase, piece

- The museum is enlarging its collection of modern art.
[ترجمه ترگمان] موزه مجموعه آثار هنری مدرن را گسترش می دهد
[ترجمه گوگل] موزه بزرگترین مجموعه خود را از هنر مدرن است

(2) تعریف: to cause to have a greater range or capacity; expand.
مترادف: aggrandize, broaden, deepen, elongate, expand, extend, lengthen, prolong, thicken, widen
مشابه: amplify, develop, increase, protract, sprawl, spread, stretch

- We need to enlarge our vision of what we can accomplish.
[ترجمه ترگمان] ما باید چشم انداز خود را از آنچه که می توانیم انجام دهیم، بزرگ تر کنیم
[ترجمه گوگل] ما باید چشم انداز خود را از آنچه که می توانیم انجام دهیم، بزرگتر کنیم

(3) تعریف: to produce (a photographic print) bigger than the negative.
مشابه: blow up

- If you enlarge the print too much, the image will become fuzzy.
[ترجمه ترگمان] اگر اندازه چاپ را بیش از حد بزرگ کنید، تصویر فازی خواهد شد
[ترجمه گوگل] اگر شما بیش از حد چاپ را بزرگ کنید، تصویر فازی خواهد شد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: enlargeable (adj.), enlarger (n.)
(1) تعریف: to increase in size, volume, or amount; become larger.
مترادف: augment, dilate, elongate, expand, extend, inflate, multiply
متضاد: shrink
مشابه: balloon, burgeon, develop, distend, grow, increase, magnify, mushroom, snowball, spread

- The pupils of the eyes enlarge as the light becomes dimmer.
[ترجمه Nm] مردمک چشم بزرگ تر می شود وقتی نور کم تر میشود
[ترجمه ترگمان] مردمک چشم ها وسیع تر می شود چون نور dimmer می شود
[ترجمه گوگل] دانش آموزان چشم بزرگ می شوند به عنوان نور کم می شود

(2) تعریف: to express oneself more thoroughly or in greater detail.
مترادف: amplify, dilate, elaborate, expand, expatiate
مشابه: discourse, draw out, expound, prolong

- She enlarged upon her political ideas.
[ترجمه ترگمان] افکار سیاسی خود را گسترش داد
[ترجمه گوگل] او بر ایده های سیاسی اش بزرگ شده است

• make larger, become bigger
if you enlarge something or if it enlarges, it becomes bigger.
if you enlarge on or enlarge upon a subject, you give more details about it; a formal expression.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] بزرگ کردن .
[حقوق] آزاد کردن بازداشتی یا زندانی، بسط دادن، اطناب کلام
[ریاضیات] گسترش دادن، بزرگ کردن

مترادف و متضاد

Antonyms: abridge, compress, condense, curtail, decrease, diminish, lessen, lower, reduce, shrink


بزرگ کردن (فعل)
gross, aggrandize, enlarge, magnify, maximize, heave, amplify, nurture, dilate, distend, extend

وسیع کردن (فعل)
enlarge, broaden, gum

توسعه دادن (فعل)
increase, enlarge, expand, develop, extend, outstretch

بسط دادن (فعل)
enlarge, stretch, expand, produce, develop, heighten

با تفصیل شرح دادن (فعل)
enlarge

make or grow bigger; increase


Synonyms: add to, aggrandize, amplify, augment, beef up, blow up, boost, broaden, build, bulk, develop, diffuse, dilate, distend, elaborate, elongate, embroider, exaggerate, expand, expatiate, extend, give details, grow, grow larger, heighten, inflate, jack up, jazz up, lengthen, magnify, make larger, mount, multiply, pad, pyramid, rise, slap on, snowball, spread, stretch, swell, upsurge, wax, widen


جملات نمونه

to enlarge a photograph

عکس را بزرگ کردن


An embryo enlarges gradually.

رویان به‌تدریج بزرگ می‌شود.


She succeeded in enlarging her fortune.

او موفق به زیاد کردن دارایی خود شد.


Such experiences enlarge your point of view.

چنین تجربیاتی بینش شما را بیشتر می‌کند.


These gentlemen will enlarge upon what I said.

این آقایان درباره‌ی آنچه گفتم توضیح بیشتری خواهند داد.


1. to enlarge a photograph
عکس را بزرگ کردن

2. such experiences enlarge your point of view
چنین تجربیاتی بینش شما را بیشتر می کند.

3. these gentlemen will enlarge upon what i said
این آقایان درباره ی آنچه من گفتم توضیح بیشتری خواهند داد.

4. The gallery is seeking to enlarge its holdings of Danish art.
[ترجمه ترگمان]نگارخانه به دنبال گسترش دارایی خود در زمینه هنر دانمارک است
[ترجمه گوگل]این گالری در حال تلاش برای جلب توجه هنرمندان دانمارکی است

5. I want to enlarge the lawn.
[ترجمه سما] من میخواهم چمن را توسعه بدم
[ترجمه ترگمان]می خواهم روی چمن ها بزرگ کنم
[ترجمه گوگل]من می خواهم جلوی چمن را بگیرم

6. The glands in the neck may enlarge.
[ترجمه ترگمان]غدد گردن ممکن است بزرگ شوند
[ترجمه گوگل]غدد در گردن ممکن است بزرگ شود

7. Different states or groups can combine to enlarge their markets.
[ترجمه ترگمان]کشورهای مختلف یا گروه ها می توانند با هم ترکیب شوند تا بازار خود را بزرگ کنند
[ترجمه گوگل]کشورها یا گروه های مختلف می توانند به منظور افزایش بازار خود ترکیب کنند

8. Workmen were hired to remodel and enlarge the farm buildings.
[ترجمه ترگمان]کارگران برای تغییر دکوراسیون و بزرگ کردن ساختمان های مزرعه استخدام شده بودند
[ترجمه گوگل]کارگران برای بازسازی و بزرگ کردن ساختمان های مزرعه استخدام شدند

9. Would you care to enlarge on what you've just said?
[ترجمه ترگمان]میل دارید در مورد آنچه گفتید صحبت کنید؟
[ترجمه گوگل]آیا شما در مورد چیزی که اخیرا گفته اید، اهمیت می دهید؟

10. They've decided to enlarge the company.
[ترجمه ترگمان]تصمیم گرفتند که شرکت را گسترش دهند
[ترجمه گوگل]آنها تصمیم گرفته اند که این شرکت را بزرگ کنند

11. This photograph won't probably enlarge well.
[ترجمه ترگمان]این عکس احتمالا زیاد بزرگ نخواهد شد
[ترجمه گوگل]این عکس احتمالا خیلی خوب نیست

12. This photograph is too small, please enlarge it for me.
[ترجمه ترگمان]این عکس خیلی کوچک است، لطفا برایم enlarge کنید
[ترجمه گوگل]این عکس خیلی کوچک است، لطفا آن را برای من بزرگ کنید

13. There are plans to enlarge the recreation area.
[ترجمه ترگمان]برنامه هایی برای گسترش منطقه تفریحی وجود دارد
[ترجمه گوگل]برنامه هایی برای بزرگ کردن منطقه تفریح ​​وجود دارد

14. A good way to enlarge your vocabulary is to read a daily newspaper.
[ترجمه ترگمان]یک راه خوب برای بزرگ کردن دایره لغات تان خواندن یک روزنامه روزانه است
[ترجمه گوگل]یک راه خوب برای افزایش واژگان خود این است که روزنامه را بخوانید

15. There are plans to enlarge the runway to enable jumbo jets to land.
[ترجمه ترگمان]برنامه هایی برای گسترش باند فرودگاه برای فعال کردن هواپیماهای جت به زمین وجود دارد
[ترجمه گوگل]برنامه هایی برای بزرگ کردن باند وجود دارد تا جت های jumbo به زمین بگذارند

پیشنهاد کاربران

در میکروسکوپ به معنی بزرگنمایی

توسعه دادن - وسیع کردن

افزایش دادن

enlarge ( verb ) = broaden ( verb )
به معناهای: وسعت دادن، گسترده کردن، عریض کردن، افزایش دادن


کلمات دیگر: