کلمه جو
صفحه اصلی

fitting


معنی : لوازم، پرو لباس، جفت سازی، سوار کنی، مناسب، بجا، بموقع، بمورد
معانی دیگر : شایسته، شایان، سزاوار، درخور، فراخور، (دوزندگی) پرو لباس، به اندازه کردن (جامه)، اسباب، ابزار (اجزای یا بخش های هر چیز مثلا قطعات لوله و پیچ ها و بست ها که در لوله کشی به هم بسته می شوند)

انگلیسی به فارسی

جفت‌سازی، سوار‌کنی، لوازم


مناسب، بجا، به‌مورد، به‌موقع، پرو لباس


مناسب، لوازم، پرو لباس، جفت سازی، سوار کنی، بجا، بمورد، بموقع


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: appropriate; proper; suitable.
مترادف: appropriate, meet, proper, suitable
متضاد: unsuitable
مشابه: applicable, apposite, apropos, apt, comely, comme il faut, commensurate, congruous, correct, decent, decorous, done, expedient, fit, happy, legitimate, likely, possible, right, seemly

- It's a formal wedding, and jeans are not fitting attire for it.
[ترجمه ترگمان] این یک عروسی رسمی است، و شلوار جین برای آن لباس مناسب نیست
[ترجمه گوگل] این عروسی رسمی است، و شلوار جین لباس مناسب برای آن نیست
- It is fitting that all members of the family are here on this important occasion.
[ترجمه ترگمان] مناسب است که تمام اعضای خانواده در این موقعیت مهم حضور داشته باشند
[ترجمه گوگل] مناسب است که همه اعضای خانواده در اینجا در این مناسبت مهم هستند
- She didn't think that that "vulgar" young woman was a fitting wife for her son.
[ترجمه ترگمان] او فکر نمی کرد که این زن احمق زن مناسبی برای پسرش باشد
[ترجمه گوگل] او تصور نمی کرد که این زن جوان 'زشت' یک زن مناسب برای پسرش بود
- It's not fitting for him to give his opinion, since he is not a part of this family.
[ترجمه ترگمان] برای او مناسب نیست که نظر او را بدهد، چون او جزئی از این خانواده نیست
[ترجمه گوگل] این برای او مناسب نیست، زیرا او بخشی از این خانواده نیست
اسم ( noun )
مشتقات: fittingly (adv.)
(1) تعریف: the act of one that fits.
مترادف: adjustment, fashioning, sizing

(2) تعریف: the act or an instance of trying on clothing that is in the process of being made or fitted.
مترادف: sizing
مشابه: essay, tryout

- The bride returned to the store for another dress fitting.
[ترجمه ترگمان] عروس برای لباس دیگری به فروشگاه برگشت
[ترجمه گوگل] عروس برای لباس دیگری به فروشگاه بازگشته است

(3) تعریف: a small part for a machine or other device.
مترادف: part
مشابه: assembly, fixture

• act of a person or thing which fits; trying on of clothes which are being made or altered; equipment, supplies; standardized accessory
suitable, proper, becoming, complementary
if something is fitting, it is right or suitable; a formal use.
a fitting is a small part on the outside of a piece of equipment or furniture, such as a handle or a tap.
fittings are things such as cookers or electric fires that are fixed inside a building but can be removed to another building.
see also fit.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] اتصال - پیوندی - جفت سازی - رابط - ابزارگان - قطعه اتصال
[کامپیوتر] جاسازی
[زمین شناسی] اتصال، پیوندی، جفت سازی، رابط، قطعه اتصال
[نساجی] پرو لباس - نصب - جاسازی - سوار کردن
[ریاضیات] برازش، برازاندن، برازندگی، مناسب، جفت سازی، سوار کردن، جور کردن، جوراندن، مهره، مهره ی اتصال، ماسوره
[پلیمر] برازش، رابط، زانویی
[آمار] برازش

مترادف و متضاد

لوازم (اسم)
accessories, gear, apparatus, fitment, service, fitting, munition, paraphernalia, rig, fixing

پرو لباس (اسم)
fitting

جفت سازی (اسم)
fitting, gemination

سوار کنی (اسم)
fitting

مناسب (صفت)
appropriate, apt, fit, adequate, proper, suitable, acceptable, convenient, fitting, accommodative, relevant, correspondent, meet, acey-deucy, feat, moderate, adaptable, favorable, propitious, apposite, expedient, reasonable, applicable, applicatory, befitting, opportune, assorted, becoming, condign, idoneous, comformable, consentaneous

بجا (صفت)
proper, right, fitting, just, apposite, timely, apropos, opportune, well-timed

بموقع (صفت)
proper, fitting, timely, apropos, opportune, seasonable, punctual, pat, well-timed, forehanded

بمورد (صفت)
fitting, well-timed

appropriate, suitable


Synonyms: applicable, apt, becoming, comme il faut, correct, decent, decorous, desirable, due, felicitous, happy, just, just what was ordered, meet, on the button, on the nose, proper, right, right on, seemly, that’s the ticket


Antonyms: improper, inappropriate, incorrect, unfitting, unseemly, unsuitable


accessory


Synonyms: accouterment, appointment, attachment, component, connection, convenience, equipment, extra, furnishing, furniture, instrument, paraphernalia, part, piece, trimming, unit


جملات نمونه

1. curve fitting
چم برازی،برازاندن منحنی (آمار)

2. a gastight fitting
لوله ای که گاز پس نمی دهد

3. at a fitting time
در موقع مقتضی

4. a contour table fitting the curve of the wall
میز هم ریخت با انحنای دیوار

5. behavior that is not fitting a man of your age
رفتاری که شایسته مردی به سن شما نیست

6. A solitary man, it was perhaps fitting that he should have died alone.
[ترجمه ترگمان]یک مرد تنها، شاید شایسته آن بود که تنها مرده باشد
[ترجمه گوگل]مردی انفرادی بود، شاید این امر درست بود که او تنها باید فوت کند

7. The new boat is a fitting monument to the crew members who lost their lives.
[ترجمه ترگمان]قایق جدید یک بنای یادبود برای اعضای خدمه است که جانشان را از دست داده اند
[ترجمه گوگل]قایق جدید یک بنای مناسب برای اعضای خدمه ای است که زندگی خود را از دست داده اند

8. I'm going to a fitting tomorrow.
[ترجمه ترگمان]من فردا به یه لباس مناسب میرم
[ترجمه گوگل]من فردا می روم

9. This boat has a special instrument fitting round the pole.
[ترجمه ترگمان] این قایق یه ابزار مخصوص به قطب داره
[ترجمه گوگل]این قایق یک ابزار ویژه را در کنار قطب دارد

10. A fitting end to the meal would be a glass of port.
[ترجمه ترگمان]یک پایان مناسب برای غذا یک لیوان پورت خواهد بود
[ترجمه گوگل]یک پایان مناسب برای وعده غذا، یک لیوان بندر خواهد بود

11. He clipped his safety belt to a fitting on the deck.
[ترجمه ترگمان]کمربند ایمنی اش را به روی عرشه وصل کرد
[ترجمه گوگل]او کمربند ایمنی خود را به تناسب در عرشه قطع کرد

12. News of the robberies frightened many people into fitting new locks to their doors.
[ترجمه ترگمان]اخبار مربوط به سرقت ها، بسیاری از مردم را به داخل شدن قفل های نو به درها می ترساند
[ترجمه گوگل]اخبار سرقت ها بسیاری از مردم را به فریب دادن قفل های جدید به درب های خود می اندازند

13. It is fitting that we should remember those who died.
[ترجمه ترگمان]شایسته است که ما کسانی را که مرده اند به خاطر داشته باشیم
[ترجمه گوگل]مناسب است که ما باید کسانی را که درگذشته بودند به خاطر بسپاریم

14. I thought the memorial was a fitting tribute to the President.
[ترجمه ترگمان]فکر می کردم مراسم یادبود یه یادبود مناسب برای رئیس جمهور بوده
[ترجمه گوگل]من فکر کردم که یادبود یک ادای احترام به رئیس جمهور بود

15. Fitting continued for more than 5 minutes.
[ترجمه ترگمان]نصب آن برای بیش از ۵ دقیقه ادامه دارد
[ترجمه گوگل]نصب و راه اندازی بیش از 5 دقیقه ادامه داشت

16. Badly fitting shoes are bound to rub.
[ترجمه ترگمان]کفش های مناسب به هم متصل می شوند
[ترجمه گوگل]کفش های متناسب با جسد به جا می گذارند

behavior that is not fitting a man of your age

رفتاری که شایسته مردی به سن شما نیست


پیشنهاد کاربران

سازگاری

اتصالات ( مربوط به لوله کشی و غیره

انطباق

اتصالات در لوله کشی صنعتی ( مانند زانویی، سه راهی، فلنج و. . . )

برازش. مثلاً curve - fitting برازش منحنی

در خور

جا گرفتن . قرار گرفتن

اتصالات

[صنعت]

بَست جفت ساز ، بست پیوندساز ، بست هم رسان

Poorly fitting clotes لباس بی قواره

مناسب. بجا

Fitting گاهی به معنای جا افتادن چیزی ( مثل فرهنگ یا طرز فکر ) در جامعه استفاده میشود

مثلا توی کفش، جایی که بند کفش رو رد میکنیم، معمولا یه حلقه ی نقره ای داره یا استیل. به اون هم میگن fitting

برازنده


کلمات دیگر: