کلمه جو
صفحه اصلی

execute


معنی : ادا کردن، عمل کردن، نمایش دادن، اداره کردن، اجرا کردن، اعدام کردن، عمل اوردن، قانونی کردن، نواختن
معانی دیگر : به کار بستن، روان کردن، از پیش بردن، انجام دادن، به انجام رساندن، برگزار کردن، (اجرای قانون و مقررات و غیره را) سرپرستی کردن، مجری (قانون و غیره) بودن، اعمال کردن، به موقع اجرا گذاردن، جامه ی عمل پوشاندن، (طبق طرح یا نقشه یا سفارش) ساختن، به وجود آوردن، (در نمایش و غیره) نقش اجرا کردن، بازی کردن، (موسیقی) آهنگ (و غیره) اجرا کردن، زدن، (کامپیوتر) اجرا کردن برنامه یا دستورالعمل، کاربندی کردن

انگلیسی به فارسی

اجرا کردن، اعدام کردن، قانونی کردن، اداره کردن، نواختن، عمل کردن، عمل اوردن، ادا کردن، نمایش دادن


اجرا کردن


اجرا کردن، اداره کردن، قانونی کردن، نواختن، نمایش دادن، اعدام کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: executes, executing, executed
(1) تعریف: to carry out or make real; do; accomplish.
مترادف: administer, carry out, effect, fulfill, implement, perform
مشابه: accomplish, achieve, actualize, discharge, dispatch, do, expedite, prosecute, realize

- They received the necessary training to execute their assigned tasks.
[ترجمه ترگمان] آن ها آموزش لازم برای اجرای وظایف محوله را دریافت کردند
[ترجمه گوگل] آنها آموزش های لازم را برای انجام وظایف اختصاص یافته خود دریافت کردند
- The skater executed three perfect jumps.
[ترجمه مهسا] اسکیت باز سه پرش عالی انجام داد
[ترجمه ترگمان] اسکیت باز سه جهش کامل را اجرا کرد
[ترجمه گوگل] اسکیت باز سه پرش کامل انجام داد
- The carpenters executed the designs of the architect.
[ترجمه ترگمان] نجار طرح های معمار را اجرا کردند
[ترجمه گوگل] نجارها طرح های معمار را اجرا کردند

(2) تعریف: to make according to a design or plan.
مترادف: carry out, discharge, fulfill, realize
مشابه: do, follow, manufacture, perform, produce

- This copy of the original was obviously executed by an amateur.
[ترجمه ترگمان] این نسخه از نسخه اصلی به طور واضح توسط یک آماتور اجرا شد
[ترجمه گوگل] این نسخه از اصل به وضوح توسط یک آماتور اجرا شد

(3) تعریف: to carry out an execution of; put to death.
مشابه: assassinate, dispatch, kill, liquidate, lynch, murder, purge, remove, slay

- Three convicted murderers were executed in this state in the past year.
[ترجمه ترگمان] در سال گذشته سه قاتل محکوم شده در این ایالت اعدام شدند
[ترجمه گوگل] در سال گذشته سه نفر از قاتلان محکوم به اعدام در این کشور اعدام شدند

(4) تعریف: in law, to put into effect the terms of (a will).

- You will need to decide who will execute your will upon your death.
[ترجمه ترگمان] شما باید تصمیم بگیرید که چه کسی وصیت نامه شما را اعدام خواهد کرد
[ترجمه گوگل] شما باید تصمیم بگیرید که چه کسی اراده خود را پس از مرگ شما اجرا خواهد کرد

• perform, carry out, put into practice; put to death; sign in the presence of witnesses; carry out according to terms and conditions (law); run a computer program, process a computer program (computers)
to execute someone means to kill them as a punishment for a crime.
if you execute a plan, you carry it out; a formal use.
if you execute a difficult action or movement, you perform it.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] اجرا - انجام آنچه که یک دستورالعمل آن را می خواهد. کامپیوتر پس از بیرون کشیدن دستوالعمل از حافظه ( در چرخه ی واکشی )، آن را در « چرخه ی اجرا» به اجرا در می آورد. نگاه کنید به computer architecture. - اجرا، اجرا کردن .
[برق و الکترونیک] اجراکردن انجام عملیات موجود در برنامه ذخیره شده در رایانه .
[حقوق] اجرا کردن، به مورد اجرا گذاشتن، امضاء کردن، اعدام کردن، تشریفات لازم برای اعتبار بخشیدن به سندی را انجام دادن (مانند تنظیم و امضاء و مبادله)
[ریاضیات] اجرا کردن، انجام دادن، محاسبه کردن

مترادف و متضاد

Synonyms: accomplish, achieve, act, administer, administrate, bring off, bring to fruition, cause, come through, complete, consummate, deal with, discharge, do, do the job, do the trick, do to a T, earn wings, effect, enact, enforce, finish, fulfill, get there, govern, hack it, hit, implement, make it, meet, percolate, perform, play, polish off, prosecute, pull off, put into effect, put over, put through, realize, render, sail through, score, take care of, take care of business, transact


Antonyms: abandon, disregard, fail, forget, ignore, leave, miss, neglect, shirk


ادا کردن (فعل)
utter, express, acquit, discourse, enounce, execute, pay, voice, pronounce

عمل کردن (فعل)
function, do, practice, execute, act, work, operate, exercise

نمایش دادن (فعل)
perform, execute, act, display, represent, exhibit, depict, expose, depicture, enact

اداره کردن (فعل)
address, execute, operate, conduct, direct, man, moderate, manage, manipulate, administer, run, rule, wield, administrate, keep, steer, helm, chairman, preside, engineer, officiate, stage-manage

اجرا کردن (فعل)
enforce, perform, execute, effect, administer, apply, administrate, exert

اعدام کردن (فعل)
execute, administer, administrate

عمل اوردن (فعل)
carry out, execute, conduct, produce, manufacture

قانونی کردن (فعل)
legalize, validate, execute, legislate, legitimatize, legtimize

نواختن (فعل)
execute, play, sound, strike up

kill


Synonyms: assassinate, behead, bump off, do in, electrocute, eliminate, finish, gas, guillotine, hang, knock off, liquidate, murder, purge, put away, put to death, shoot


Antonyms: bear, create


carry out a task


جملات نمونه

He executed a difficult piece (of music).

او یک قطعه‌ی دشوار را نواخت.


The parliament passes laws and the government executes them.

مجلس شورا قانون وضع می‌کند و دولت آن را اعمال می‌کند.


They executed many innocent people.

آنان بی‌گناهان زیادی را اعدام کردند.


to execute a statue in marble

مجسمه‌ای را از مرمر ساختن


1. to execute a military maneuver
مانور نظامی اجرا کردن

2. to execute a statue in marble
مجسمه ای را از مرمر ساختن

3. to execute another's orders
دستورهای دیگری را انجام دادن

4. she implored them not to execute her son
او به آنها التماس کرد که پسرش را اعدام نکنند.

5. Deliberate before you begin, then execute with vigour.
[ترجمه ترگمان]قبل از این که شروع کنید، با قدرت عمل کنید
[ترجمه گوگل]دقیق قبل از شروع، سپس با قدرت اجرا کنید

6. Deliberate slowly, execute promptly.
[ترجمه ترگمان]آروم برو، فورا اجرا کن
[ترجمه گوگل]آگاهانه به آرامی، سریع اجرا می شود

7. The manager assistant came here to execute a few small commissions for the manager.
[ترجمه ترگمان]دستیار مدیر به اینجا آمد تا چند کمیسیون کوچک برای مدیر اجرا کند
[ترجمه گوگل]معاون مدیر در اینجا برای اجرای چند کمیسیون کوچک برای مدیر وارد شده است

8. He asked his nephew to execute his will.
[ترجمه ترگمان]از برادرزاده خود خواست که وصیت نامه خود را اجرا کند
[ترجمه گوگل]او از خواهرزاده خواسته بود که اراده اش را اجرا کند

9. The Windows allows a computer user to execute multiple programs simultaneously.
[ترجمه ترگمان]ویندوز به یک کاربر کامپیوتر اجازه می دهد تا چندین برنامه را به طور همزمان اجرا کند
[ترجمه گوگل]ویندوز اجازه می دهد تا یک کاربر کامپیوتر به طور همزمان چند برنامه اجرا کند

10. We are going to execute our campaign plan to the letter.
[ترجمه ترگمان]ما قصد داریم برنامه کمپین خود را برای این نامه اجرا کنیم
[ترجمه گوگل]ما قصد داریم برنامه مبارزات انتخاباتی خود را به نامه اعطا کنیم

11. Make sure that you execute all movements smoothly and without jerking.
[ترجمه ترگمان]مطمئن شوید که همه حرکات را به نرمی و بدون حرکت انجام می دهید
[ترجمه گوگل]اطمینان حاصل کنید که شما تمام حرکات را به آرامی و بدون حرکات اجرا می کنید

12. All her creditors were asked to execute the Debt of Trust, and agree to accept payment out of the Trust Estate.
[ترجمه ترگمان]از همه creditors خواسته شد تا دیون تراست را اجرا کنند و قبول کنند که پول را از طبقه تراست بپذیرد
[ترجمه گوگل]تمام طلبکارانش خواسته شده بود که بدهی اعتماد را اجرا کنند و موافقت کنند که پرداخت را از املاک اعتماد دریافت کنند

13. Brock's attorney has yet to execute the will.
[ترجمه ترگمان]وکیل براک هنوز میخواد وصیت نامه رو اجرا کنه
[ترجمه گوگل]وکیل Brock هنوز اراده را اجرا نکرده است

14. The policy of Decius's successor Valerian was to execute bishops and senior clergy so as to leave the Church leaderless.
[ترجمه ترگمان]The بر این بود که successor باید اسقفان و روحانیون ارشد را اعدام کند تا کلیسا را بدون رهبر ترک کند
[ترجمه گوگل]سیاست والریان، جانشین دسیوس، اجرای اسقف ها و روحانیون ارشد بود تا کلیسای بدون رهبری را ترک کند

15. The South stated it would execute any black man caught fighting for the North.
[ترجمه ترگمان]جنوب اظهار داشت که هر مرد سیاهی که برای شمال می جنگد، اعدام خواهد کرد
[ترجمه گوگل]جنوب اظهار داشت که هر مردی سیاه پوست را که برای شمال درگیر جنگ است، اجرا خواهد کرد

to execute another's orders

دستورهای دیگری را انجام دادن


to execute a military maneuver

مانور نظامی اجرا کردن


پیشنهاد کاربران

اجرا کردن یک اقدام مشکل

امضا کردن ( در خصوص مدارک )

انجام دادن کار سخت

کارسازی کردن

- اجرا کردن
- انجام دادن
- اعدام کردن

ادا کردن یک کار مشکل

کشتن یه فرد بخاطر انجام یک کار خلاف قوانین


نمایش دادن،
اجرا کردن،
انجام دادن

1 ) He executed some dance steps for the judges
2 ) He executed some jive steps on the pavement

اعدام کرن اعدام شدن


کلمات دیگر: