کلمه جو
صفحه اصلی

fry


معنی : گروه، بریانی، تخم، تهییج، گوشت سرخ کرده، حیوان نوزاد، برشتن، روی آتش پختن، سرخ شدن، سرخ کردن
معانی دیگر : (خوراک و غیره را) سرخ کردن، (در روغن داغ) برشتن، خوراک سرخ شده، (جمع) سیب زمینی سرخ کرده، (امریکا- خودمانی) در صندلی برقی اعدام کردن یا شدن، بچه ماهی، ماهی کوچک (و بالغ)، دسته ی ماهی های کوچک، (بچه ی هر جاندار) بچه قورباغه (و غیره)، زاده، فرزند، جوان، گوشت سر  کرده، سر کردن، روی اتش پختن، سوزاندن

انگلیسی به فارسی

سرخ کردن، گوشت سرخ کرده، تخم، حیوان نوزاد، گروه، بریانی، تهییج، سرخ شدن، برشتن، روی آتش پختن


زاده، تخم، فرزند، حیوان نوزاد، جوان، گروه، گوشت سرخ کرده، بریانی، سرخ کردن، روی اتش پختن، تهییج، سوزاندن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fries, frying, fried
(1) تعریف: to cook in hot butter, oil, or other fat.

(2) تعریف: (slang) to electrocute.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to cook or be cooked by frying.

(2) تعریف: (slang) to be electrocuted.
اسم ( noun )
حالات: fries
(1) تعریف: any dish or portion of fried food.

(2) تعریف: (usu. pl.) pieces of deep-fried potato.

- french fries
[ترجمه Airali] سیب زمینی سرخ شده
[ترجمه ترگمان] سیب زمینی سرخ کرده
[ترجمه گوگل] سیب زمینی سرخ کرده

(3) تعریف: a picnic or other gathering that features fried food, esp. fried fish.
اسم ( noun )
حالات: fry
(1) تعریف: very young fish.

(2) تعریف: the young of frogs and certain other animals.

(3) تعریف: (informal) youths or children; small fry.

• young fish; young of a variety of animals (including frogs and bees); small children
fried food; social gathering at which food is fried and eaten
cook in oil; be cooked in oil; execute by electric chair (slang); die by the electric chair (slang)
when food fries or when you fry it, you cook it in a pan containing hot fat.
see also small fry.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] سوزاندن - سرخ کردن - خراب کردن مدار با قرار دادن آن در گرمای بیش از اندازه و یا عبوردادن جریان زیاد.

مترادف و متضاد

گروه (اسم)
many, school, section, outfit, mass, heap, cohort, kind, flock, society, assembly, clique, ring, troop, team, pack, army, host, corps, group, company, platoon, folk, crowd, class, gang, clinch, cluster, bunch, ensign, fry, shoal, bevy, concourse, swarm, throng, congregation, covey, herd, multitude, horde, legion, rout, skulk, squad

بریانی (اسم)
barbecue, fry

تخم (اسم)
kernel, seed, fry, egg, zygote, semen, testicle, testis

تهییج (اسم)
incitement, fret, excitement, fry, incitation

گوشت سرخ کرده (اسم)
fry

حیوان نوزاد (اسم)
fry

برشتن (فعل)
fry, roast

روی آتش پختن (فعل)
fry

سرخ شدن (فعل)
flush, fry, roast, blush, toast

سرخ کردن (فعل)
fry, roast, broil, saute, rose, make red, redden, ruddy, roast brown

cook in hot oil


Synonyms: brown, french fry, fricassee, frizzle, pan fry, sauté, sear, singe, sizzle


جملات نمونه

1. fry the fish for three minutes, then turn it and fry the other side
ماهی را سه دقیقه سرخ بکن و سپس آن را پشت و رو کرده و طرف دیگر را سرخ کن.

2. i fry potatoes in olive oil
سیب زمینی را در روغن زیتون سرخ می کنم.

3. small fry
1- بچه (بچه ها) 2- چیز کم اهمیت،ناچیز

4. small fry
1- بچه ماهی ها،ماهی های کوچک 2- (مجازی) اشخاص کم اهمیت،هیچ کاره(ها)

5. other fish to fry
کارهای مهمتری که باید انجام شود

6. a party given for the small fry in the company
مهمانی که به افتخار کارمندان جز شرکت داده شده است

7. Never fry a fish till it's caught.
[ترجمه ترگمان]تا وقتی که گیر بیفته یه ماهی هم سرخ نکن
[ترجمه گوگل]هرگز ماهی را تا زمانی که گرفتار نشود، سرخ کنید

8. I always fry potatoes in hot fat with a bit of onion.
[ترجمه ترگمان]من همیشه سیب زمینی سرخ کرده رو با یه مقدار پیاز سرخ می کنم
[ترجمه گوگل]من همیشه سیب زمینی را با چربی گرم با کمی پیاز سرخ کرده میگذارم

9. Fry the onions until they soften.
[ترجمه ترگمان]پیاز را سرخ کنید تا نرم شوند
[ترجمه گوگل]پیاز را سرخ کنید تا زمانی که نرم شود

10. Fry the mushrooms in a little butter.
[ترجمه ترگمان] رنگ قارچ رو با یه خورده کره تمیز کردن
[ترجمه گوگل]قارچ را در یک کره کوچک سرخ کنید

11. Fry the onions in butter.
[ترجمه ترگمان] سیب زمینی با کره
[ترجمه گوگل]پیاز را در کره سرخ کنید

12. Slice up the mushrooms and fry them.
[ترجمه ترگمان]قارچ ها رو تیکه تیکه کنیم و fry کنیم
[ترجمه گوگل]قارچ را بریزید و آنها را سرخ کنید

13. Remember to cut off the fat before you fry the steak.
[ترجمه ترگمان]یادت باشه قبل از اینکه استیک رو کباب کنی، چربی رو قطع کنی
[ترجمه گوگل]به یاد داشته باشید قبل از سرخ کردن استیک، چربی را قطع کنید

14. Fry quickly to seal in the flavor of the meat.
[ترجمه ترگمان]به سرعت سرخ شد تا طعم گوشت را مهر و موم کند
[ترجمه گوگل]سرخ کردن سریع به طعم گوشت سرخ کنید

15. They won, thanks to a late penalty from Fry.
[ترجمه ترگمان]آن ها به خاطر ضربه پنالتی از فرای برنده شدند
[ترجمه گوگل]آنها به لطف یک مجازات اواخر Fry به دست آوردند

16. Slice the mushrooms thinly and fry in butter.
[ترجمه ترگمان]قارچ ها رو کم کن و کره رو برشته کن
[ترجمه گوگل]قارچها را نازک کنید و در کره سرخ کنید

would you like fried chicken or roasted chicken?

مرغ سوخاری میل دارید یا جوجه کباب؟


I fry potatoes in olive oil.

سیب‌زمینی را در روغن زیتون سرخ می‌کنم.


We had hamburgers and fries.

ما همبرگر و سیب‌زمینی سرخ‌کرده خوردیم.


A party given for the small fry in the company.

مهمانی که به افتخار کارمندان جز شرکت داده‌شده‌است.


اصطلاحات

small fry

1- بچه (بچه‌ها) 2- چیز کم‌اهمیت، ناچیز


پیشنهاد کاربران

کباب کردن
خردسال

پختن چیزی در روغن، تفت دادن

گوشت سرخ شده یا بریانی

سرخ کردن

✔️ ( خوراک و غیره را ) سرخ کردن، ( در روغن داغ ) برشتن
Slice the mushrooms and fry them in butter
✔️اعدام کردن [با صندلی الکتریکی ( امریکا ) ]

اخراج کردن

خردسال
fry babies
https://www. youtube. com/watch?v=M3hUDqOtwxY

خشک
Warm fry air
هوای گرم و خشک

سُرخیدن.
سرخاندن چیزی.


کلمات دیگر: