کلمه جو
صفحه اصلی

keep up


1- بالا نگهداشتن، از افتادن جلوگیری کردن 2- ادامه دادن 3- پابه پای کسی یا چیزی رفتن، عقب نیافتادن

انگلیسی به فارسی

هم‌سطح نگه داشتن، هم‌تراز نگه داشتن


عقب نماندن، خود را به روز نگه داشتن


انگلیسی به انگلیسی

• continue, persist, maintain one style of working; preserve, maintain

مترادف و متضاد

Antonyms: let go, neglect


Stay even or ahead


maintain, sustain


Synonyms: balance, compete, contend, continue, emulate, go on, hold on, keep pace, keep step, match, pace, persevere, preserve, rival, run with, vie


جملات نمونه

1. Hurry up, or you won't keep up with them.
[ترجمه سبا] عجله کن ، وگر نه از آن ها عقب می مانی
[ترجمه ترگمان]عجله کن، وگرنه با آن ها نخواهی ماند
[ترجمه گوگل]عجله کنید، یا با آنها همخوانی نداشته باشید

2. I cn't keep up with the new songs.
[ترجمه سبا] من با آهنگ های جدید حال نمی کنم .
[ترجمه علی] من در جریان آهنگ های جدید نیستم و اخبار آنها را پیگیری نمی کنم
[ترجمه آرش پیوندی] نمی تونم آهنگ های جدید رو دنبال کنم.
[ترجمه ترگمان]من از آهنگ های جدید خوشم نمی اد
[ترجمه گوگل]من با آهنگ های جدید هماهنگ نیستم

3. George puffed and panted and he tried to keep up.
[ترجمه ترگمان]جورج نفس نفس می زد و نفس نفس می زد و سعی می کرد ادامه بدهد
[ترجمه گوگل]جورج نفوذ کرد و مشتاقانه تلاش می کرد

4. You can't keep up the pretense any longer.
[ترجمه ترگمان]تو نمی تونی بیش از این تظاهر کنی
[ترجمه گوگل]شما نمیتوانید ادامه این اعتراض را ادامه دهید

5. The little 'uns couldn't keep up.
[ترجمه ترگمان]بچه ها نمی توانستند از هم جدا شوند
[ترجمه گوگل]کمی 'انسانی نمی تواند ادامه یابد

6. She was unable to keep up the pretence that she loved him.
[ترجمه ترگمان]نمی توانست وانمود کند که او را دوست دارد
[ترجمه گوگل]او نمیتوانست اتهامی را که او را دوست داشت، حفظ کند

7. I need a belt keep up my trousers.
[ترجمه ترگمان] من به یه کمربند احتیاج دارم که شلوارم رو ببندم
[ترجمه گوگل]من کمربند دارم تا شلوارهایم را حفظ کنم

8. I was struggling to keep up some of the time and the scenery was going past way too fast and close at times.
[ترجمه ترگمان]داشتم تلاش می کردم که بعضی از آن زمان را حفظ کنم و مناظر را خیلی سریع و نزدیک ببینم
[ترجمه گوگل]من در تلاش بود تا برخی از زمان ها را حفظ کند و مناظر سریعا در حال گذر زمان بود

9. You're walking too fast. I can't keep up with you.
[ترجمه Diana] خیلی سریع حرکت میکنی من نمیتونم بهت برسم.
[ترجمه Zubair] شما سریع حرکت می کنید. من نمی تونم پا به پای شما بیام.
[ترجمه ترگمان]داری خیلی تند راه میری من نمی تونم به تو ادامه بدم
[ترجمه گوگل]شما خیلی سریع می روید من نمی توانم با شما در ارتباط باشم

10. Keep up the struggle till you succeed.
[ترجمه ترگمان]تا موفق بشی مبارزه رو ادامه بده
[ترجمه گوگل]مبارزه را ادامه دهید تا موفق شوید

11. I need a belt to keep up my trousers.
[ترجمه ترگمان] من به یه کمربند احتیاج دارم که شلوارم رو نگه دارم
[ترجمه گوگل]من به کمربند نیاز دارم تا شلوارهایم را حفظ کنم

12. If homeowners can't keep up the payments, they face foreclosure.
[ترجمه ترگمان]اگه homeowners نتونستن the رو نگه دارن، با حق foreclosure رو در رو میشن
[ترجمه گوگل]اگر صاحبان خانه نمیتوانند پرداختها را ادامه دهند، آنها در معرض سلب حق اقامه دعوی هستند

13. They don't think they must keep up with their neighbors.
[ترجمه اکبر باقری] آنها فکر نمی کنند که باید با همسایگان خود کنار بیان ( سازش داشته باشن )
[ترجمه ترگمان]آن ها فکر نمی کنند که آن ها باید با همسایگان خود زندگی کنند
[ترجمه گوگل]آنها فکر نمی کنند که با همسایگان خود همکاری کنند

14. Do you still keep up your Spanish?
[ترجمه اکبر باقری] آیا هنوز زبان اسپانیایی رو دنبال میکنی؟
[ترجمه ترگمان]هنوز اسپانیایی بلدی؟
[ترجمه گوگل]آیا هنوز اسپانیایی هستید؟

پیشنهاد کاربران

to be able to understand or deal with something that is happening or changing very fast

مسابقه دادن

Make something remain at a high level.

پابه پای کسی یا چیزی رفتن، عقب نیافتادن، مسابقه دادن، بالا نگه داشتن، از افتادن چیزی جلوگیری کردن

to physically hold or maintain something in an upright position or at a certain level

to maintain or adhere to an agreement

to maintain something to an expected or acceptable level

to continue doing something in the way one has been doing it
to move or progress at the same rate as others
to be just as productive as someone or something

to stay informed about something or in touch with someone with following the latest developments or communicating regularly

بیدار نگه داشتن
to prevent someone from sleeping with making noise, distracting them, etc - in this usage, a noun or pronoun is often used between "keep" and "up

ادامه دادن

پایبند بودن به

همراه شدن

مطلع شدن
به روز شدن یا ماندن

هم لِوِل نگه داشتن، همتراز نگه داشتن، هم سطح نگه داشتن، به سطحی رساندن

خود را به روز نگه داشتن
عقب نماندن از دیگران
خود را پا به پای دیگران کشاندن
هم تراز کردن خود با دیگران

تحمل کردن

در سطح بالا نگهداشتن
The high cost of raw materials is keeping prices up.
NATO kept up the pressure on the Serbs to get out of Kosovo.

How is the chair keeping her up?
چجوری صندلی نگهش داشته ( تونسته وزنشو تحمل کنه )

بروز بودن
بروز ماندن

کنار آمدن با چیزی

بقا

تو دست و پای کسی پیچیدن
Is she keep you up? = اون توی دست و پات میپیچه؟

در جریان قرار گرفتن:Keep up on international affairs آگاه به روابط جهانی*ادامه بدون توقف:Rain kept up all night بارون تمام شب بی وقفه بارید*متوجه شدی، گرفتی؟ shes not my girlfriend, keep up او دوست دخترم نیست، گرفتی!! *تشویق ( در حالت شاد ) ، با همین فرمون برو!! :Your doing very wel, keep it upکارت خوب بود، آفرین با همین فرمون برونش!! *توقف یا تکرار ( در حالت بیان اخطار ) *عالی، حرف نداره ( در حالت بیان تعریف و تمجید ) .

همگام بودن

Finish everything that needs to get done

بر پا داشتن ( نماز ) keep up prayer

keep awake

بیدار نگه داشتن کسی

جا نموندن
I speak so fast, try to keep up

1 ) ادامه دادن continue
2 ) به کسی رسیدن . پا به پای کسی رفتن
3 ) به روز بودن مطلع بودن
Keep up with the latest news

continue doing something


کلمات دیگر: